«عباس امیرانتظام» نامی بود که بسیاری از کسانی که ارتباطی با پروندهی او داشتند، سعی میکردند کمتر به خاطرش بیاورند؛ چه دانشجویان پیرو خط امامی که زمینهساز محاکمهاش شدند و چه کسانی که در دادگاهش حضور داشتند، اما در طول نزدیک به ۴۰ سال که اتهام جاسوسی بر دوش «امیرانتظام» بود، او به هر طریقِ ممکن کوشید تا به دیگران یادآوری کند که این زندانیِ دیرین، دنبال احقاق حق است. «عباس امیرانتظام» فرزند «میرزا یعقوب رفوگر» از بازاریان تهران است. او در تاریخ ۲۷ مردادماه ۱۳۱۱ در خانوادهای متوسط در تهران متولد شد و دوران کودکیاش را بیشتر در حجرهی پدر گذراند. نُهساله بود که نیروهای متفقین، ایران را اشغال کردند. زمانی که «عباس» به مدرسهی دارالفنون میرفت، «محمدرضاشاه» جانشین پدرش، «رضاشاه» شده بود. همینطور ایام مدرسهرفتن او با نخستوزیریِ دکتر «محمد مصدق» مصادف شدهبود.
تبوتاب خیابانها و روزنامههای آنروزها، «امیرانتظامِ» نوجوان را بهسوی سیاست کشاند. او در سال ۱۳۲۷ ضمن تحصیل در دبیرستان دارالفنون، جذب جنبش ملیشدن صنعت نفت شد. در سال ۱۳۲۹ و پس از اخذ دیپلم، در رشتهی الکترومکانیکِ دانشکدهی فنیِ دانشگاه تهران پذیرفته و شیفتهی مهندس «مهدی بازرگان» شد. چندی بعد از براندازیِ دولت دکتر «محمد مصدق» در ۲۸ مردادماه، اعضای جبههی ملی و طرفداران «مصدق» به سبب محدودیتها، «نهضت مقاومت ملی» را بنیان گذاشتند. «امیرانتظام» که در آنزمان جوانی ۲۱ ساله بود، به واسطهی معرفیِ مهندس «مهدی بازرگان» به عضویت این گروه درآمد و سپس به سرعت به عضویت در شورای مرکزیِ آن رسید.
مدتی از فارغالتحصیلشدن او از دانشکدهی فنیِ دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۴ نگذشتهبود که برای ادامهی تحصیل به خارج از کشور رفت و فوقلیسانس خود را در سال ۱۳۴۵ از دانشگاه «برکلی» در کالیفرنیا دریافت کرد و مشغول به کار مهندسی شد. او پس از سهسال کار در آمریکا به ایران بازگشت و در اوایل دههی ۵۰خ شرکتی ساختمانی تأسیس کرد. با آغاز دههی ۵۰خ و با وجود تهدیدات ساواک، «عباس امیرانتظام» فعالیتهای سیاسیِ خود را گسترش داد و پس از پیروزیِ انقلاب به دولت موقت راه یافت. در صبح روز ۲۳ بهمنماه ۱۳۵۷، از طرف مهندس «مهدی بازرگان» (رئیس دولت موقت) مأمور شد که دفتر نخستوزیری را تحویل بگیرد. «عباس امیرانتظام» بهجز معاونت نخستوزیری در اولین جلسهی تشکیل هیئت دولت، بهعنوان سخنگوی دولت موقت نیز برگزیدهشد، اما شرایط آنگونه که انتظارش بود، پیش نرفت. دولت از دو سو مورد تهاجم قرار گرفت: روحانیون و احزاب چپ!
اتهام اصلیِ دولت، مماشات با دول غربی و باقیماندههای رژیم بود. هنوز یکسالی از پیروزیِ انقلاب نگذشتهبود که اختلافات به اوج خود رسید. مجلس خبرگان که در اختیار روحانیون بود، قانون اساسی را که دولت موقت تنظیم کردهبود، دور انداخت و قانون اساسیِ خود را با اصل ولایت فقیه روی کار آورد و پس از تصویب قانون اساسی، همچنان به کار خود ادامه میداد و عملاً کشور صاحب دو دولت بود. «عباس امیرانتظام» به فکر لایحهای از طرف دولت افتاد؛ او لایحهای را تنظیم کرد و خواستار انحلال مجلس خبرگان شد. «امیرانتظام» همان زمان به این فکر افتاد که این روند به سلطهگریِ مذهبی منجر خواهد شد؛ برای همین به مهندس «مهدی بازرگان» انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی را پیشنهاد داد. در این لایحه ذکر میشود که کشور با دو دولت نمیتواند اداره شود. اکثریت قریببهاتفاق اعضای هیئت دولت موقت، بهجز «ابراهیم یزدی»، «هاشم صباغیان»، «ناصر میناچی» و «علیاکبر معینفر» این لایحه را امضاء کردند. «بازرگان» نیز حامیِ آن بود، اما «آیتالله خمینی» و روحانیت به شدت با آن لایحه مخالفت میکنند.
لایحه، فشار را چنان بر دولت موقت گسترش داد که «امیرانتظام» بهعنوان طراح آن، ناچار به استعفا از هیئت دولت شد. در این موقعیت او ترجیح داد که برای کاستن فشارها به خارج از کشور برود. «امیرانتظام» با حکم «بازرگان» بهعنوان سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی معرفی شد. او که به استکهلم رفت، تهران همچنان در تبوتاب باقی ماند. تسخیر سفارت آمریکا در ایران، دولت موقت را در وضعیت بغرنجی قرار دادهبود. دولت به صراحت اعلام کرد که با اقدام بالاروندگان مخالف است. حمایت گروههای مختلف از تسخیر سفارت و اوجگیریِ اختلاف بین روحانیون و یاران «بازرگان» باعث شد که دولت استعفا بدهد. «امیرانتظام» پیغامی را در پاییز ۱۳۵۸ از تهران و وزارت خارجه دریافت کرد که از او خواسته شدهبود تا برای مشورت دربارهی مسائل اروپا و آمریکا به تهران برود.
پس از بازگشت به ایران، به اتهام توطئه برای انحلال مجلس خبرگان، مخالفت با نظام ولایت فقیه، تلاش برای ایجاد اختلاف بین فلسطینیان و لیبیاییها با ایران، فراریدادن سران رژیم سابق و ارائهی اطلاعات سِرّی به آمریکاییان، بازداشت شد! «عباس امیرانتظام» تا ۲۷ اسفندماه ۱۳۵۹ و فرا رسیدن زمان دادگاهش، ۴۵۴ روز را در انفرادی گذراند؛ با سختترین شرایط و بیشترین توهینها. او در دادگاهی به ریاست آیتالله «محمدی گیلانی»، به همکاری با غربیها متهم شد. بسیار تأملبرانگیز است؛ عضو حقوقدان دادگاه حتی با «الفبای مکاتبات سیاسی» آشنا نبودند و استفاده از کلمهی «Dear» (به معنای عزیز) را به داشتن روابط خصوصی با سفیر آمریکا تعبیر میکردند! «امیرانتظام» همچنین بارها تأکید کرد که سندهای منتشرشده از سوی دانشجویان، حتی از نظر ترجمه نیز اشکال دارد و قابل استناد نیست. «محمدی گیلانی،» اما «امیرانتظام» را ابتدا به اعدام و سپس با تلاشهای «بازرگان» برای تغییر حکم ابلاغی، به حبس ابد محکوم کرد…
بعد از آن تاریخ «عباس امیرانتظام» برای حدود دو دهه در زندان ماند و تنها گاهی به دلیل وضعیت جسمیِ نامناسب خود از مرخصی استفاده کرد. او در بیشتر این سالها اجازهی ملاقات نداشت. در طول این سالها بیشتر اشخاصی که با پروندهی او مرتبط بودند، تأکید کردند که حکم «امیرانتظام» عادلانه نبودهاست؛ گاهی از بیگناهیِ او سخن گفته میشد و گاهی از اینکه حداکثر مجازات برای او پنجسال بودهاست، اما گوش کسی به این حرفها بدهکار نبود. بهطور مثال «محمدحسین متقی» بازجوی «امیرانتظام» گفتهاست: هیچ مدرکی دال بر اثبات جاسوسیِ او پیدا نشد، اما «جَوّ ضد بازرگان» و «آمریکاستیزی» اینقدر شدت گرفت که باید کسی قربانی میشد! گفته شده که «محمدی گیلانی» (رئیس دادگاهی که «امیرانتظام» را به حبس ابد محکوم کرد) عنوان کردهبود که باید خودِ او درخواست تعدیل حکم را کند، اما «امیرانتظام» اصلاً حکم را قبول نداشت. «عباس امیرانتظام» با اینکه در سال ۱۳۷۵ «از زندان اخراج شد»، اما پس از آن دو بارِ دیگر نیز به زندان رفت؛ در سال ۱۳۷۹ مدتی بعد از آنکه در یک مصاحبه «اسدالله لاجوردی» را «جلاد» خواند، و سال ۱۳۸۲ پس از انتشار مقالهای از او که در واکنش به دو لایحهی «محمد خاتمی» نوشت: «اصلاح قانون اساسی مشکلی را حل نمیکند، بلکه متمدنانهترین و دموکراتترین راهحل، برپاییِ رفراندومی برای تعیین نوع حکومت ایران زیر نظارت نهادهای بینالمللی است.»
«رضا علیجانی» و «تقی رحمانی» دو تَن از همبندان آنزمانِ «امیرانتظام» از منش او دربارهی زندان حرف زدند. «علیجانی» دربارهی رفتار «امیرانتظام» در زندان میگوید:
«امیرانتظام منش خاص خودش را داشت و میکوشید تا همبندیها راحت باشند. او دنبال داروی ضد خرناس بود و شبها بیدار میماند تا هماتاقیهایش بخوابند، بلکه خرناسهایش آزارشان ندهد. سالنها را تِی میکشید و توالتها را میشست. حتی وقتی «اسدالله لاجوردی» رئیس زندان بود و فکر میکرد که «امیرانتظام» برای درخواست عفو برای آزادی به او مراجعه کرده، معاون نخستوزیر سابق از او درخواست وایتکس کرد تا سالنها و اتاقها و توالتها، تمیزتر شوند. «امیرانتظام» کلاسهای آموزش زبان فرانسوی و انگلیسی هم دایر کردهبود که هزینهاش تحمل تحقیرهای بیشتر از سوی زندانبان بود؛ تا جایی که یکی از بازجوهای وی او را عباس جاسوس مینامید!»
وی هیچوقت آزاد نشد و تا زمان مرگش از نظر حقوقی در «مرخصیِ استعلاجی» بهسر برد که هر ششماه تمدید میشد. او توانست چندین جایزهی داخلی و بینالمللی را از آنِ خود کند؛ جایزهی بینالمللیِ حقوق بشرِ «برونوکرایسکی» در سال ۱۳۷۵ و جایزهی بینالمللیِ شهامت اخلاقیِ «کرانسکی» در سال ۱۳۸۳، از جمله مهمترین این جوایز هستند. خود دربارهی شرایط روزهایی که به مرخصیِ درمانی آمدهبود، میگوید: «اکنون به من اجازه دادهاند که در خانه باشم؛ یعنی در خانه زندانی هستم. ۲۸ سالی که در زندان بودهام، لطمات شدیدی به جسم و روح من تحمیل شد. من همیشه خدا را شکر کردهام، ایستادم و همیشه لبخند داشتم…» در نهایت «عباس امیرانتظام» صبح روز پنجشنبه ۲۱ تیرماه ۱۳۹۷ در ۸۶ سالگی دچار سکتهی قلبی شد و پیش از رسیدن به بیمارستان درگذشت. یادش گرامی و راهش پُررهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم