در این مطلب میخوانید:
مقدمهای بر جدایی بحرین از ایران
بحرین قسمتی از سرزمین ایران بود، اما در دورهی انحطاط قاجاریه، دولت انگلستان از ضعف دولت مرکزی استفاده کرد و به موجب قراردادهایی که در سال های ۱۸۲۰م، ۱۸۶۱م، ۱۸۸۰م و ۱۸۹۲م با بحرین منعقد کرد، به تدریج بر نفوذ خود در آن سرزمین افزود و بعدها مدعی شد که از زمان قرارداد ۱۸۲۰م، دولت انگلستان «شیخ بحرین» را مستقل میشناختهاست؛ دولت ایران نسبت به این امر معترض بود و حتی در نوامبر ۱۹۲۷م مسألهی بحرین را به جامعهی ملل ارجاع کرد، ولی راهحلی در این مورد به دست نیامد. پس از جنگ جهانی دوم لوایحی در ایران به تصویب رسید و به موجب آن، دولت ایران موظف شد که نسبت به احقاق حقوق ایران در بحرین اقدام کند. همچنین دولت ایران در سال ۱۹۵۷م بحرین را بهعنوان استان چهاردهم ایران اعلام کرد و در سال ۱۹۵۸م نیز از «شیخ سلمان بن احمد الخلیفه» (شیخ بحرین) خواست تا وفاداریِ خود را به دولت ایران نشان دهد. جداییِ بحرین از ایران و پایان مناقشهی دیرینهی ایران و انگلستان بر سر حاکمیت بر این مجمعالجزایر، از جمله حوادث مهم تاریخ معاصر ایران در قرن ۱۴خ است که حوادث و تجربیات تلخی را از گذشتهی تاریخیِ ایرانیان یادآوری میکند، اما ریشهی این منازعات چه بود؟ چگونه این جدایی رخ داد و چه عواملی سبب شد که ایران از حق تاریخیِ خویش بر جزایر بحرین دست بشوید؟ این نوشتار سعی دارد به شکلی مجمل به این پرسشها پاسخ دهد.
پیوستگیِ باستانی
همانطور که گفتهشد، بحرین از جمله سرزمینهای باستانی متعلق به گسترهی ایرانزمین است. آنگونه که «فریدون آدمیت» در اثر «جزایر بحرین» نشان داده، از دورهی هخامنشی و اقتدار دریاییِ ایرانیان بر خلیجفارس تا زمان حملهی اعراب به ایران، بحرین تحت حاکمیت ایران قرار داشتهاست. در دوران پس از اسلام و تشکیل دولتهای ملی در ایران، این حاکمیت توسط پرتغال با اشغال هرمز و جزایر مرتبط با آن، دچار دورهای فترت شد، اما حکمرانان صفوی به کمک انگلیسیها، جنوب ایران را از اشغال خارج ساختند. در دوران «نادرشاه افشار» نیز این حاکمیت مجدداً تثبیت شد. در زمانهی درگیری میان «لطفعلیخان زند» و «آقامحمدخان قاجار»، خاندان خلیفه از قبیلهی عتوبی به بحرین یورش بردند، اما این هجوم به معنای جداسازیِ بحرین از ایران نبود؛ چرا که خاندان خلیفه، به واسطهی همنژادیِ ساکنان بحرین با مردم ایران، به «فتحعلیشاه قاجار» ابراز وفاداری کردند و در بحرین سکههای قجری رواج داشتهاست.
اما در آغاز قرن ۱۹م، با توجه به نقش حیاتیِ خلیجفارس برای انگلستان به جهت دسترسی به هند، این کشور به دنبال ایجاد امنیت و به تبع آن، مانع از دسترسیِ دول اروپایی به هند بود. بر این اساس، عهدنامهی اساسی در سال ۱۸۲۰م، قراردادی میان انگلستان و امرای شیخنشین حوزهی خلیجفارس منعقد شد؛ این قرارداد با حاکمیت ایران بر بحرین در تضاد بود و به واسطهی اعتراضات ایران، دولت بریتانیا در چند مکتوبات، حق ایران بر بحرین را به رسمیت شناختهاند؛ چنانکه «ویلیام بروس» و شاهزاده «حسینعلی میرزا فرمانفرما» در مکتوبات خود به این موضوع اشاره نمودهاند. اما با گسترش قدرت بریتانیا، این کشور در پیِ ثبیت قدرت خویش در این منطقه و به دنبال امضای قرارداد تحتالحمایگی با حاکم بحرین، «شیخ محمد بن خلیفه» بود.
اما از آنجا که «شیخ» خود را تابع ایران میدانست، مکاتباتی با دربار «ناصرالدینشاه قاجار» مینماید، منتها به جهت ضعف دولت مرکزیِ ایران، این طلب مساعدت راه به جایی نمیبرد و این قرارداد در سال ۱۸۶۱م منعقد میگردد. در دوران استقرار مشروطیت در ایران، مسئلهی بحرین مجدداً بهعنوان مطالبه مطرح میشد. در سال ۱۳۰۱خ، جمعی از متنفذین ایرانیِ بحرین به مجلس نامه و تلگرافاتی گسیل نمودند و در آن از فشارهای اکثریت اعراب و ستیزهجوییِ بریتانیا با فرهنگ ایرانی گِله کردند. مجلس چهارم نیز بر این اساس، یک کرسی به بحرین اعطا نمود، اما این راهبرد به منصهی ظهور نرسید. در مجموع در دورهی قاجاریه، ایران ۱۱ مرتبه در خصوص بحرین به انگلستان اعتراض نمود که عایدهی درخوری نداشت، اما همچنان ایران دست از حاکمیت خویش بر بحرین نکشید.
پیشنهاد فروش
در دوران «رضاشاه»، در مجموع دو دعاوی از سوی ایران به جامعهی ملل در خصوص موضوع بحرین ارائه شد؛ نخست بحث پیمان جده و حمایت عربستان از منافع بریتانیا در بحرین، و دیگری بحث حضور شرکتهای نفتی در بحرین که ایران خواهان حق خویش از استخراج نفت بحرین بود. در این مکاتبات، ایران بر اساس اسناد پذیرش حاکمیت ایران از سوی بریتانیا به دنبال اثبات حق خویش بود و بریتانیا نیز وجود چنین حقی را منکر میشد، اما آنچه در میان این مکاتبات حائز اهمیت است، مذاکرات میان ایران و بریتانیا جهت مصالحه بر سر بحرین بود؛ جایی که ایران، نخستینبار بیان کرد که «میتواند» از حق خود بر بحرین چشمپوشی کند.
در دیماه ۱۳۰۷خ، «عبدالحسین تیمورتاش» در مذاکره با سفیر بریتانیا در ایران، «دیوی کلایو»، دو پیشنهاد در خصوص مصالحه مطرح کرد؛ نخست ارجاع منازعه به یک دادگام صالحه و تمکین طرفین به رأی دادگاه، و دیگری سازوکار انتقال بحرین به ایران بود که مشتمل بر سه مرحله که در ابتدا بریتانیا حق ایران بر بحرین را به رسمیت بشناسد، سپس این حق را به بریتانیا بفروشد و در انتها، بریتانیا این حق خود را بهعنوان مالک به هر فرد ثالثی تفویض نماید. این پیشنهاد مورد موافقت وزیر امور خارجهی بریتانیا واقع نشد و آنان به دنبال این مسئله بودند که ایران تصدیق کند که هیچگونه حقی بر بحرین ندارد و روابط میان بحرین و بریتانیا را بپذیرد. سپس «عبدالحسین تیمورتاش» پیشنهاد دیگری مبنی بر پذیرش همزمان استقلال «شیخِ» بحرین از سوی دولتین در ازای دریافت عدوات و تجهیزات نظامی را مطرح ساخت که مجدداً با مخالفت بریتانیا روبهرو شد!
واگذاریِ دختر
در دوران پهلویِ دوم، رفتهرفته قوت بریتانیا به واسطهی جنگ جهانی دوم کاسته شده و جنبشهای ملیگرا نیز در ایران در حال سرکشیدن بود. مسئلهی بحرین در دههی ۲۰ و ۳۰خ به شکل دستاویزی برای حفظ وجههی دولت ایران و کسب منفعت سیاستپیشگان مطرح میشد. در دوران نهضت ملیشدن، دکتر «محمد مصدق» مسئلهی بحرین را مسکوت نهادهبود، اما در دههی ۳۰خ به واسطهی کودتا، قضیهی بحرین شکلی نوین پیدا کرد. بازگرداندن بحرین به ایران، میتوانست به وجههی دولت پس از کودتا نزد مردم کمک کند. به این صورت در آبانماه ۱۳۳۶خ، مجلس، بحرین را بهعنوان استان چهاردهم ایران معرفی و دو کرسی نیز به آن اعطا نمود. در همین سال «منوچهر اقبال» نخستوزیر وقت بیان کرد که با دولتهای طرف پیمان با بحرین، قطع ارتباط خواهد نمود، اما این سخنان هیچ جنبهی عملی نداشت و بیشتر موجب استهزاء مردم و بیگانگان بود؛ چنانکه سفیر وقت شوروی در مردادماه ۱۳۴۰خ خطاب به وزیر امور خارجه میگوید که با وجود تمامیِ اقدامات فوق، چرا ارتش بریتانیا همچنان در خاک شما قرار دارد؟
در دیماه ۱۳۴۶خ، دولت بریتانیا اعلام کرد که نیروهای نظامیِ خویش را از خلیجفارس خارج خواهد کرد. در این مقطع، ایران بر خلاف زمانهای گذشته، از موقعیت بهتری برای اثبات حقانیت خویش برخوردار بود؛ چرا که بریتانیا خواستار خروج از منطقه بود. ایران روابط مناسب و گرمی با آمریکا داشت و همچنین میتوانست از سازوکار حقوقیِ سازمان ملل استمداد جوید. در زمستان ۱۳۴۷م، ورق به شکل عجیبی بازگشت. شاه در دهلینو، در پاسخ به سؤال خبرنگاران در خصوص بحرین اظهار کرد: «اگر اهالیِ بحرین نمیخواهند به کشور من ملحق شوند، ایران ادعای ارضیِ خود را پس میگیرد و خواستهی اهالیِ بحرین را اگر از نظر بینالمللی مورد قبول قرار گیرد، میپذیرد!» این سخن شاه، این فرصت را از ایران گرفت!
بنا به قول «امیرخسرو افشار»، دلایل شاه برای بیان آن سخن، به اجمال چنین است: عربزبانیِ مردم منطقه، بهصرفهنبودن صید مروارید، ذخایر نفت اندک، هزینهبربودن نگهداری از بحرین و نیاز به اقدام نظامی برای این امر. به درستی مشخص نیست که چهکسی این دلایل را به شاه القا نموده، از خاطرات «اسدالله علم» برمیآید که او پارهای از این دلایل را به وی بیان کردهاست، از طرفی، برخی دولت بریتانیا را مسئول القای این نظرات میدانند. این دلایل بهنظر چندان متقن نمیآیند؛ چرا که ذخایر نفت بحرین اکنون بالغ بر ۸۰ میلیارد بشکه نفت تخمین زده شدهاست! امکان بازپسگیریِ آن از طریق امور حقوقی نیز وجود داشتهاست؛ چنانکه در سال ۱۳۳۴خ، «فریدون آدمیت» در کتاب «جزیرهی بحرین»، مبانیِ تاریخی و دیپلماتیک این حق را به خوبی شرح دادهبود.
اعلام استقلال بحرین
علاوه بر همهی این مسائل، اهمیت استراتژیک و ژئوپولتیکیِ بحرین، بر همهی مضار احتمالیِ آن میچربد. از سویی، نفی بازپسگیریِ نظامیِ بحرین نیز بعدها رنگ میبازد؛ چنانکه ایران در خصوص جزایر سهگانه، تهدید به اشغال نظامیِ این جزایر میکند و در عمل نیز چنین کرد و پیشآمدن آن در مورد بحرین نیز میتوانست با حمایت قدرتهای وقت از جمله آمریکا همراه باشد. دودلیِ شاه از اقدام خویش، بعدها خود را نشان میدهد؛ در فروردینماه ۱۳۴۸خ، شاه خطاب به «اسدالله علم» میگوید که از نظر وی، قضاوت تاریخ چیست: «…آیا فکر میکنی در آینده، ما را خائن خواهند گفت، یا خواهند گفت کار بزرگی انجام دادیم…!» در اسفندماه ۱۳۴۸خ، ایران از سازمان ملل خواست تا نظر مردم بحرین را اخذ کرده و تکلیف بحرین را روشن سازد. «شیخِ» بحرین با برگزاریِ رفراندوم مخالف بود و سازمان ملل به رهبریِ «ویتوریو گیچیاردی» اقدام به برگزاریِ نظرخواهی کرد؛ بدین معنی که از برخی خاندان بحرینی در مورد وضعیت آتیِ بحرین پرسش شد.
در نهایت او به سازمان ملل گزارش کرد که اکثریت مردم بحرین، بهجز اندک اشراف ایرانی، خواهان استقلال از ایران و بریتانیا هستند. در اردیبهشتماه ۱۳۴۹خ این گزارش از سوی سازمان ملل تأیید و مجلسین ایران نیز در ۲۱ اردیبهشتماه با مخالفتی اندک، آن را تصویب کردند. دولت شاه، با بهکارگیریِ اکثریت جراید وقت در پیِ القای این مسئله بود که بحرین اندکاهمیتی نداشته و ازدسترفتن آن نیز مسئلهی حائز توجهی نیست! البته ترس از تظاهرات نیز در دل داشتند. در همان روزها، ایران بر اسرائیل در مسابقهی فوتبال پیروز شد، «اسدالله علم» نوشت: «شاه شانس آورد که کسی از فرصت استفاده نکرد تا در مورد بحرین تظاهرات کند!» در اردیبهشتماه ۱۳۵۰خ، «امیرعباس هویدا» در جلسهی خصوصیِ حزب ایران نوین، جداییِ بحرین از ایران را به جداییِ «دختر از مادر و رفتن به خانهی شوهر» تشبیه کرد و هدف اصلیِ ایران از این اقدام را صلحطلبی در منطقه اعلام نمود! در نهایت، بحرین در تاریخ ۲۳ مردادماه ۱۳۵۰خ، رسماً اعلام استقلال کرد.
تصحیح و تکمیل؛ قجرتایم
نگارش و گردآوری؛ روزنامهی سازندگی، علیرضا میردیده