در تابستان سال ۱۹۴۴م وضع نظامیِ آلمان رو به وخامت رفتهبود و تنها تعصب و غرور دلیل ادامهی آن جنگ لعنتی بود. آلمان دیگر چیزی نداشت که از دست بدهد. در جبههی غربی؛ یعنی آمریکاییها و انگلیسیها و فرانسویها، سربازان خستهی آلمان را هر آن بیشتر به عقب میراندند. در ۲۵ آگوست ۱۹۴۴م، «ژنرال دو گل» وارد پاریس شد. ارتش سرخ، ارتش آلمان را وادار به عقبنشینی کردهبود. میدانهای نفت رومانی از دست رفته و رومانی هم به آلمان اعلان جنگ دادهبود. فنلاند تقاضای آتشبس کرده و ورشو به اشغال ارتشسرخ درآمدهبود، اما «آدولف هیتلر» به هیچ صورتی قصد پذیرش شکست را نداشت!
با وجود همهی اینها، «آدولف هیتلر» در ۳۱ آگوست ۱۹۴۴م اعلام کرد:
«ما تحت هر شرایطی این جنگ را ادامه میدهیم تا صلحی به دست آوریم که در آن زندگیِ ملت آلمان برای ۵۰ یا ۱۰۰ سال آینده تأمین شود و دیگر شرف ما برای دومینبار همانند آنچه که در سال ۱۹۱۸م اتفاق افتاد لگدمال نشود!»
در سپتامبر ۱۹۴۴م، متفقین از طریق بلژیک و هلند به سمت مرزهای آلمان به حرکت درآمدند. ارتش آلمان هنوز هم ۹ میلیون سرباز را تحت پرچم خود داشت، اما تنها در ۳ ماه آخر، ۱/۲ میلیون سرباز آلمانی کشته، زخمی و یا اسیر شدهبودند. با این وجود، «آدولف هیتلر» حملهی متقابل از طریق آردن را طرحریزی کرد تا یک پیروزیِ قاطعانه به دست آورد و اتحاد بین متفقین را هم نابود سازد. پس برای جمعآوریِ نیرو دستور داد که افراد ۱۶ ساله به خدمت ارتش دربیایند. اعضای «سازمان جوانان هیتلری» و افراد سالخورده میبایستی به عنوان آخرین مدافعین در خاک وطن بجنگند؛ زیرا در این بین دیگر متفقین از مرزهای آلمان گذشتهبودند. در ۲۱ اکتبر، آخن به عنوان اولین شهر بزرگ آلمان توسط آمریکاییها به تصرف درآمد.
نبرد آردن در دسامبر ۱۹۴۴م شروع شد و برای متفقین بسیار تعجبآور بود. در این حمله، برتریِ آمریکاییها در نیروی نظامی و ابزار کاملاً به چشم میخورد. در اوایل ژانویه واضح بود که آخرین حملهی «هیتلر» نیز ناکام ماندهاست. در جریان این حمله، شهرها و مزارع ویران شدهبودند و ۷۵ هزار کشته که در بین آنها جوانان ۱۴ و ۱۵ ساله و پیرمردان قرار داشتند بهجا ماند. دیوانگیِ نظامی در جریان حملهی آردن در ژانویهی ۱۹۴۵م بهطور کامل عیان شد. «آدولف هیتلر» برای این حملهی غلط، سربازان را از جبههی شرق به غرب منتقل کردهبود. پس از این انتقال نیرو، جبههی شرق هم تحت فشار حملهی ۳ میلیون سرباز ارتش سرخ درهم شکست. جمعیت غیر نظامی در ستونهای طولانی با پای پیاده، یا با اسب و کالسکه، در میان سرمای کُشنده فرار میکردند و هواپیماهای متفقین با پرواز در ارتفاع کم فراریان را تعقیب میکردند! مقابلهبهمثلِ برندههای جنگ، وحشتناک بود. فعلاً در این پُست بگذریم…
با شروع نبرد آردن، «هیتلر» به پناهگاه برلین بازگشته بود و در آنجا زندگی میکرد. «هیتلر» چندماه آخر را در فضایی وَهمآلود که پُر از شک و تردید بود بهسر برد، در حالی که اطرافش مانند «یوزف گوبلس»، «مارتین بورمان» و چند آجودان و منشیهایش و معشوقهی سالیان درازش «اِوا براون» حضور داشتند. از اطرافیان نقل شدهاست که در روزهای آخر دیگر جسد متحرکی بیش نبود، دستها و پاهایش میلرزیدند و چشمهایش کمسو و رنگ صورتش زرد مایل به سفیدی شدهبود. سرش را به سمت جلو خم میکرد و با صدای ضعیفی صحبت میکرد. به ندرت میخوابید و تنها توسط آمپولهای تقویتی خود را سرپا نگاه میداشت. هرچه بیشتر اخبار ناگوار به پناهگاه رهبر میرسید، او بیشتر شکست خود را قبول میکرد، اما هنوز هم گهگاهی امیدهای بیش از حد مضحکی برای تغییر شرایط آنیِ جنگ در او پدید میآمد.
او خود را از هر مسئولیتی برای این فاجعهی ملی بَری و بیگناه میدانست؛ زیرا بر این باور بود که ملت آلمان لیاقت این افتخار (رایش سوم) را نداشت. هنگامی که «آلبرت اشپِر» در برابر دستور «هیتلر» مبنی بر انهدام همهی کارخانههای صنعتی و تأسیسات حمل و نقل و ارتباطات و دیگر زیرساختهای آلمان قبل از آمدن دشمن اعتراض کرد، «هیتلر» تنها جواب داد: «وقتی جنگ از دست رفتهباشد، خلق هم از دست رفتهاست، ملت آلمان خود را ضعیف نشان داد و تنها ملت قویتر شرق به آینده تعلق دارد. آنچه که بعد از این جنگ باقی بماند، تنها کمارزشها هستند؛ زیرا خوبها به خاک افتادهاند!»
در ۱۱ فوریهی ۱۹۴۵م، «وینستون چرچیل»، «فرانکلین روزِوِلت» و «ژوزف استالین» در یالتا بر سرِ تقسیم آلمان به مناطق اشغالشده، به توافق رسیدند و از ۱۳ فوریه تا ۱۵ فوریه نیز هواپیماهای انگلیسی و آمریکایی، درسدن، یکی از زیباترین شهرهای جهان را با حدود ۴ هزار تن بمب آتشزا بمباران کردند. این شهر هفتهی قبل از بمباران، صدها هزار فراری را در خود جای دادهبود. شهر در دریایی از آتش نابود شد و دَهها هزار نفر نیز کشته شدند.
در ۱۲ آوریل ۱۹۴۵م، «فرانکلین روزِوِلت» رئیسجمهور آمریکا درگذشت و امیدهای «هیتلر» برای چرخش جنگ بارِ دیگر اوج گرفت. آخرین فرمانهای او به سربازان جبههی شرق در ۱۵ آوریل، با چنین جملاتی پایان مییابد: «در لحظاتی که سرنوشت، بزرگترین جنایتکار جنگیِ همهی اعصار را از روی زمین برداشتهاست، چرخشی در جنگ به وجود خواهد آمد.» در واقع او امیدوار بود که آمریکاییها و روسها بر سرِ تقسیم آلمان با یکدیگر به نزاع بپردازند. این حالتِ امیدواری را، «هیتلر» تا روز تولدش در ۲۰ آوریل نیز به همراه داشت. در آن روز، او گروهی از افراد «سازمان جوانان هیتلری» را برای شجاعتهایشان در جنگ بر علیه ارتشسرخ مفتخر به صلیب آهنین کرد.
در ۲۲ آوریل، سهچهارمِ برلین توسط ارتش سرخ محاصره شدهبود. سرانجام برای «هیتلر» نیز روشن شد که: «جنگ از دست رفتهاست… من هم اینجا در برلین میمانم و خود را با گلوله میکشم، هنگامی که زمانش فرا رسد…!» باز هم دیگران تقصیر داشتند و مردم آلمان لیاقت نداشت: «ارتش رها شدهاست، ژنرالهای من به درد هیچ کاری نمیخوردند، دستورهای من اجرا نشدهاست. همهچیز پایان یافتهاست. ناسیونالسوسیالیسم مُرده و دیگر باز نخواهد گشت. آلمان از دست رفتهاست. آلمان برای وظیفهای که به ملتش محول کردم آماده نبود، یا به اندازهی کافی قوی نبود…!»
در همین روزها در سانفرانسیسکو، نمایندگان دنیا دُور هم گرد آمدهبودند تا سازمان ملل را بنا کنند و البته دربارهی شرایط صلح پس از پیروزی بر آلمان و ژاپن نیز به توافق برسند. «هیتلر» آخرین امیدش را به «ژنرال والتر ونک» بستهبود تا با جمعآوریِ باقیماندهی ارتش، محاصرهی ارتش شوروی را در اطراف برلین درهم بشکند، اما در ۲۷ آوریل، برلین توسط قوای متفقین کاملاً محاصره شد. همانطور که در استوری و پستهای گذشتهی پیج اینستاگرام قجرتایم خواندهاید، در ۲۸ آوریل «بنیتو موسولینی» توسط پارتیزانهای ایتالیا سلاخی شد. در همان روز «هیتلر» دریافت که «هاینریش هیملر» سعی کرده تا با قدرتهای غربی مذاکرات صلحی انجام دهد که البته پس از لُو رفتن این «خیانت»، در نخستین وهله فراری، سپس تسلیم متفقین شد و در نهایت خودش را با سیانور کُشت!
در زمانی که در خیابانها و خانههای برلین نبرد نهاییِ بین ارتش سرخ و آخرین مدافعین در جریان بود، «هیتلر» وصیتنامهی خود را به منشیاش دیکته میکند. او بار دیگر «یهودیان را متهم به راهانداختن جنگ و فرماندههان ستاد قوای خود را به خیانت متهم میکند. به جانشین خود تذکر میدهد که بیش از همه وظیفه دارم تا رعایت شدید قوانین نژادی را تقاضا کنم و خواستار مقاومت بیرحمانهای بر علیه مسمومکنندگان همهی ملتهای جهان؛ یعنی یهودیت جهانی باشم!»
سخنرانی و ادعاهای پیشوای آلمان نازی آدولف هیتلر دربارهی یهودیت
بعد از ظهر ۲۰ آوریل ۱۹۴۵م، «هیتلر» و معشوقهاش «اِوا براون» که چندساعت پیش تبدیل به همسرش شدهبود، به اتاق نشیمن پناهگاه رفتند. «اِوا براون» سَم خورد و «آدولف هیتلر» نیز خود را با شلیک یک گلوله در شقیقهاش کُشت. جسدهایشان در پتوهای ارتش پیچیده شد و به باغ ساختمان نخستوزیری بُرده و با بنزین آتش زدهشدند. سپس باقیماندهی سوختهها را در یک گودال ناشی از بمب دفن کردند که البته سربازان شوروی، صبح روز بعد جسدها را یافتند.
در تاریخ ۷ مِی، «ژنرال آلفرد یودل» تسلیم بیقید و شرط ارتش آلمان را در ستاد فرماندهیِ «ژنرال آیزنهاور» امضاء کرد و در ۸ مِی نیز این تسلیم در ستاد فرماندهیِ شوروی تکرار گردید و در ۹ مِی ۱۹۴۵م هم به اجرا درآمد و سرانجام ایالات متحده، شوروی، بریتانیا و فرانسه قدرت حکومتی را بر تودهای خرابه؛ یعنی آنچه که از آلمان باقی ماندهبود به عهده گرفتند و دُور غنائم جنگیِ خود را دیوار کشیدند…! پایان؟!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم