شیخ خزعل؛ از خون‌ریزی برای قدرت تا جنگ با رضاخان سردارسپه! + تصاویر

خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل، ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه‌ی امپراتوریِ بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله‌ی بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار خرمشهر بود. او که در تاریخ ۱۴ خردادماه ۱۳۱۵ تحت مراقبت شدید شهربانی قرار داشت، درگذشت.
شیخ خزعل

امروز سالروز درگذشت «خزعل الکعبی» مشهور به «شیخ خزعل» است؛ اما علت شهرت او در تاریخ معاصر چیست؟! «شیخ خزعل» از قبیله‌ی اعرابِ بنی‌کعبه از تیره‌ی فرعیِ محسین و پسر سومِ «شیخ جابرخان نصرت‌الملک» بود که در سال ۱۲۴۲خ از مادری به نام «نورا خانم» دیده به جهان گشود. «شیخ خزعل» القاب «نصرت‌الملک»، «معزالسلطنه»، «سردار اقدس»، «سردار ارفع» و همچنین از دولت انگلستان و حکومت هند نشان‌ها و فرمان‌های مهم نظامی داشت و به رتبه‌ی «امیر نویانی» هم نایل شده‌بود.

شیخ خزعل
شیخ خزعل در حالی که لباسی با طرح ماسونی به تَن دارد.

پدرش «شیخ جابرخان نصرت‌الملک» بنیان‌گذار مشایخ بنی‌کعبه، پسرِ «حاج یوسف» بود. «شیخ جابر» پس از شکست ایران از انگلیس در جنگ خرمشهر در سال ۱۲۷۳ه.ق/۱۸۵۸م، از هواخواهیِ دولت ایران دل برکند و با بریتانیا روابط دوستانه‌ای برقرار ساخت و رسماً تحت‌الحمایه‌ی آن دولت شد و بدین ترتیب، حاکمیت محلیِ خود را مستقیماً در زیر چتر حمایت انگلستان قرار داد، اما با همه‌ی این اوصاف، نزد حکومت مرکزی ایران هم عزیز و محترم بود و «ناصرالدین‌شاه قاجار» در سال ۱۲۸۴ه.ق، طیِ فرمانی از او ابراز رضایت و خشنودی کرده و او را از میرپنجی به رتبه‌ی سرتیپ‌اول ارتقاء داد. از «شیخ جابرخان» چهار پسر باقی ماند به‌نام‌های «شیخ محمد»، «شیخ مزعل»، «شیخ سلیمان» و «شیخ خزعل» که از میان چهار نفر «شیخ محمد» و «شیخ مزعل» بر سرِ جانشنیِ پدر اختلاف داشتند. سرانجام «شیخ مزعل» به‌عنوان جانشین پدر انتخاب شد و پس از تیرگیِ روابطش با انگلستان، توسط «شیخ خزعل» کشته شد و حالا شخص «شیخ خزعل» بعد از این برادرکُشی، بدون رقیب به قدرت حکومت بر منطقه دست یافت.

شیخ خزعل
شیخ خزعل (وسط) در کنار سِر هیو بل (راست) و طالب النقیب (چپ)

بعد از کودتای ۱۲۹۹خ، یکی از مهم‌ترین مسائل پیش‌رویِ «رضاخانِ سردارسپه» (رضاشاه پهلوی) برداشتن حکومت‌های ملوک‌الطوایفی در ایران و برقراریِ قدرت کامل دولت مرکزی در سراسر کشور با گسترش دامنه‌ی حضور ارتش بود. در این مأموریت مهم، یکی از چالش‌های اصلی که وی با آن روبه‌رو شد، حکومت محلی و قدرت‌مند «شیخ خزعل» در مناطق جنوبیِ خوزستان بود و همان‌طور که ذکر شد، این حکومت از دو دهه پیش از آن، با از میان برداشتن خونین پدر و برادران خود به‌صورت بسیار مستبدانه‌ای برقرار شده‌بود. این حکومت محلی که حمایت‌های انگلیس را به همراه داشت، در تداوم خود گرفتار تثبیت قدرت مرکزیِ «رضاخان» از یک‌سو و خواست‌های سیاسیِ انگلیسی‌ها از دیگر سو شد. بریتانیا نیز به دفعات حمایت خود را از «شیخ» در برابر حمله و دخالت دولت مرکزی اعلام کرده‌بود.

سال ۱۳۰۱خ/‌۱۹۲۲م در دوره‌ی ریاست‌الوزراییِ «قوام‌السلطنه» و وزارت‌جنگیِ «سردارسپه»، «رضاخان» درصدد حمله و لشکرکشی به خوزستان برآمد، اما با وساطت «سِر پرسی لورن» مقرر شد که «شیخ» نماینده‌ای به تهران اعزام کند، تا مسأله‌ی مالیات معوقه‌ی «شیخ» به دولت مرکزی در جَو مسالمت‌آمیزی حل شود و «رضاخان» نیز قول داد تا مدتی نیرو به عربستان (خوزستان) نفرستد، اما در تیرماه ۱۳۰۱خ به‌صورت پنهانی یک نیروی ۴۰۰ نفره به خوزستان اعزام کرد. نیروهای اعزامی در کوه‌های بختیاری در منطقه‌ای به‌نام شلیل، به وسیله‌ی عشایر بدویِ کهگیلویه محاصره شده و در ۲۸ تیرماه ۱۳۰۱خ تمام نیروهای دولتی طیِ درگیری‌هایی، قتل‌عام یا خلع سلاح شدند و یکی از بدترین شکست‌های «رضاخان» رقم خورد.

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  مشروطیت؛ کوتاه از تاریخ انحطاط مجلس که باید بدانید!
احمد قوام‌السلطنه، سِر پرسی لورن
از راست: احمد قوام‌السلطنه – سِر پرسی لورن

پس از این ماجرا، «رضاخان» سه اقدام مهم انجام داد که مقدمه‌ای بود برای سرکوبیِ نهاییِ «خزعل»؛ ابتدا با استخدام «آرتور میلسپو»ی آمریکایی و بازگذاشتن دست وی، راه را برای مالیات‌گیری از «شیخ» که نقطه‌ضعف مهم وی بود، باز گذاشت. این مهم با پادرمیانیِ «لورن» به مصالحه‌ی پرداخت ۵۰۰ هزار تومانیِ «شیخ» منجر شد. اقدام بعدیِ «رضاخان» گسیل یک‌دسته از نظامیان به شوشتر بود که در نقطه‌ی بسیار حساسی قرار داشت و سومین اقدام هم اعزام «احمد کسروی» به خوزستان برای تأسیس عدلیه بود. در شهریورماه ۱۳۰۴خ «شیخ» خود را آماده‌ی مقابله با دولت مرکزی کرد؛ زیرا «سپهبد احمدآقا امیراحمدی» (فرمانده‌ی لشکر غرب)، خوانین لرستان را سرکوب و قتل‌عام کرد و راهی به‌سوی خوزستان شمالی باز نمود.

سپهبد احمدآقا امیراحمدی، احمد کسروی، آرتور میلسپو
راست از بالا: سپهبد احمدآقا امیراحمدی – احمد کسروی – چپ: آرتور میلسپو

غیبت «لورن» که در ماه‌عسل به‌سر می‌برد و «آرنولد ویلسون» در ایران حضور داشت، موجب تسریع درگیری شد، اما پیام شخصی و شدیداللحن «رمزی مک‌دونالد» به «رضاخان» و توصیه‌هایی به «خزعل» برای برحذر‌داشتن «شیخ» از هر گونه اقدام شتابزده، موجب آرامش موقتی شد، ولی نامه‌ی «رضاخان» به «شیخ» مبنی بر بی‌اعتبارشدن همه‌ی فرامین «مظفرالدین‌شاه قاجار» در سال ۱۳۲۰ه.ق‌/‌۱۹۰۳م به «شیخ»، جرقه‌ی درگیری را روشن کرد. «شیخ» همراه با رؤسای قبایل عرب سوگند یاد کرد که تا لحظه‌ی مرگ از خود دفاع کنند. او خوانین لُر و بختیاری را دعوت کرد و همچنین «حاج رئیس‌التجار محمره‌ای» را به پاریس فرستاد تا «احمدشاه قاجار» را به محمره دعوت کند. تلگرافاتی به مجلس و سفارت‌های خارجی و روحانیون فرستاد و «رضاخان» را متهم به دشمنی با اسلام و شاه و قانون اساسی کرد.

آرنولد ویلسون، رمزی مک‌دونالد، مظفرالدین‌شاه قاجار
راست از بالا: آرنولد ویلسون – رمزی مک‌دونالد – چپ: مظفرالدین‌شاه قاجار
احمدشاه قاجار، رضاشاه
رضاخان سردارسپه در کنار احمدشاه قاجار (آخرین پادشاه سلسله‌ی قاجار)

وضعیت به‌قدری خطرناک شد که دولت بریتانیا، «سِر پرسی لورن» را بدون درنگ به ایران فرستاد تا مانع از لشکرکشی «رضاخان» به خوزستان و حل‌و‌فصل مسأله از راه مسالمت‌آمیز شود. «شیخ» برای مقابله با «سردارسپه»، کمیته‌ی قیام سعادت را به همراه تعدادی از خوانین جوان بختیاری، والیِ پشتکوه، «حسین‌خان بهمئی» و «صولت‌الدوله‌ی قشقایی» (اسماعیل‌خان صولت‌الدوله‌ی قشقایی) تشکیل داد. «رضاخان» به کمک «سردار اسعد سوم» (جعفرقلی‌خان بختیاری) وزیر پُست و تلگراف، توانست که خوانین قدیمیِ بختیاری را از پیوستن به «شیخ» برحذر دارد؛ بنابراین به «سردار ظفر» مقامِ ایلخانی و به «سردار جنگ» نیز مقامِ ایل‌بیگی عطا کرد. «صولت‌الدوله‌ی قشقایی» در آخرین لحظه با پیشنهاد و وساطت «مستوفی‌الممالک» (میرزا حسن مستوفی) و ملاقات با «سرهنگ ساعدالدوله» (محمدولی‌خان تنکابنی) و «سرهنگ کوپال» (محمدصادق‌خان کوپال) و پذیرفتن نمایندگیِ مجلس، از همراهی با «شیخ» صرف‌نظر کرد. تنها ایل بهمئیِ گرمسیر به رهبریِ «حسین‌خان» بود که تا آخر با «شیخ» ماند و تنها درگیری با قوای دولتی در منطقه‌ی وی رخ داد.

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  عکس نوشت؛ دلاک و دلاکی در دوره‌ی قاجار یا همان آچار فرانسه!
صولت‌الدوله‌ی قشقایی، سردار اسعد سوم، مستوفی‌الممالک، سرهنگ ساعدالدوله، سرهنگ کوپال
راست از بالا: صولت‌الدوله‌ی قشقایی – سردار اسعد سوم – وسط: مستوفی‌الممالک – چپ از بالا: سرهنگ ساعدالدوله – سرهنگ کوپال

سرانجام با وساطت و پافشاریِ «لورن»، «سردارسپه» و «شیخ» در اهواز با یکدیگر ملاقات کردند و «شیخ» امان‌نامه گرفت و در بصره اقامت کرد. توپ‌ها و قورخانه و مرکز حکومت خود را به مأموران نظامی واگذار کرد و متعهد شد که یک‌کرور پول به‌عنوان لشکرکشی به دولت بپردازد. بعد از تسلیم‌شدن «شیخ»، ‌اگرچه وی همچنان در ظاهر قدرت داشت، ولی در باطن تمام قدرت در دست مأموران دولتی و نظامی بود. متأسفانه قشون دولت در این حمله به اموال مردم خوزستان هم دست‌درازی کردند؛ تا جایی که «احمد کسروی» می‌نویسد: «افسران از روزی که رسیدند، به ظلم و ستم روی آوردند و هر یک از راه ‌دیگری به ثروت‌اندوزی پرداختند.»

رضاشاه
پرتره‌ی سردارسپه در مقام وزیر جنگ، اثر آنتوان سوریوگین

سه ماه پس از توافق میان «خزعل» و «رضاخان»، به تهران خبر رسید که «شیخ» قصد خروج از ایران و اقامت در بصره را دارد. «رضاخان» از این خبر نگران شد و دستور دستگیریِ او را صادر نمود. «رضاخان» از این می‌ترسید که چنانچه «خزعل» دور از نظارت و دسترسِ او باشد، باز ممکن است که دردسر درست کند، قبیله‌ی خود و قبیله‌های مجاور را به شورش وادارد و پادگان خوزستان پیوسته گرفتار آرام‌کردن آن‌ها باشد. «رضاخان» از «شیخ» خواست که به تهران بیاید، ولی «شیخ» می‌ترسید که رفتن او دیگر بازگشتی نداشته‌باشد و دیگر مالک اموال و املاک خود نباشد؛ لذا از رفتن خودداری کرد. به هر حال تمرد «شیخ» و اقدامات تحریک‌آمیز اطرافیانش از جمله «عبدالمسیح انطاکی» باعث توقیف و دستگیریِ «شیخ» شد.

شیخ خزعل
کشتیِ تفریحیِ شیخ خزعل در محلی نزدیک کاخ فیلیه که در آن‌جا ربوده شد.

نحوه‌ی دستگیریِ «شیخ خزعل» غافلگیرانه و از پیش برنامه‌ریزی شده‌بود. «شیخ» از «تیمسار زاهدی» (فضل‌الله زاهدی، ملقب به بصیردیوان) دعوت کرد که او را ملاقات کند. «زاهدی» با کسب اجازه از مرکز دعوت را پذیرفت. «زاهدی» قبل از حرکت از اهواز دستور داد که ۴۰ سرباز از هنگ نادری به فرماندهیِ «ستوان‌دوم صفرعلی نادری» در اختیار «سرگرد رومانی» که رئیس ستاد نیروی خوزستان بود، قرار دهند و به «سرگرد رومانی» هم دستور داد که ساعت ۱۰ شب وارد «فیلیه» شده، آدم‌های «خزعل» را خلع سلاح و پس از خروج فوراً به طرف اهواز حرکت کند. «سرگرد رومانی» تلگراف دستور دستگیریِ «خزعل» را ابلاغ کرد و بنا شد که «خزعل» و پسر بزرگ و پیشکار او را دستگیر کرده و در معیت خود به اهواز ببرند که این طرح کاملاً عملی شد. بعد از ورود به اهواز و یکی/دو روز توقف با اتومبیل از طریق شوش به دزفول اعزام و از دزفول در کنار گروهان هشت نادری به فرماندهیِ «ستوان‌دوم فرخار» با کجاوه به لرستان توسط «ستوان‌دوم عین‌الله امیر باقری» از هنگ بهادر به مرکز اعزام شد.

شاید این پست هم برای شما جالب باشد:  نوستراداموس؛ آیا پیش‌گویی‌های او صحت داشته‌است؟! + تصاویر
فضل‌الله زاهدی
فضل‌الله زاهدی در کنار دخترش هما و پسرش اردشیر

به‌نظر می‌رسد که «شیخ» در بصره بود و «تیمسار زاهدی» چندین‌مرتبه شخصاً به دیدار «شیخ» رفت و سوءظن وی را برطرف کرد، سپس «زاهدی» از اهواز به «خزعل» پیغام آورد که قصد رفتن به تهران دارد و مایل است که «شیخ» برای خداحافظی و مذاکره در امور، او را ملاقات کند. «شیخ» به طمع افتاد و فوراً‌ به «فیلیه» رفت. بعد از دستگیریِ«شیخ»، اعراب در دوم مردادماه ۱۳۰۴خ شورش کردند و هرچه توانستند، اموال قصر «شیخ» را غارت کرده و به عراق بردند. اهل خانه‌ی «شیخ» نیز با تمامیِ اثاثیه‌ی خود وارد خاک عراق شدند. «سِر پرسی سایکس» علت شورش را، فساد افسران ایرانی و ظلم به رعایای خوزستان می‌داند و روزنامه‌های انگلیسی نیز علت شورش را شایعه‌ی مرگ مشکوک «شیخ» می‌دانستند!

شیخ خزعل
شیخ خزعل (از راست: نفر دوم) و مَلِک فیصل اول (از راست: نفر سوم) در بصره

«رضاخان» بعد از دستگیریِ «شیخ خزعل» با وی به مدارا رفتار کرد و به او احترام می‌گذاشت و به‌عنوان نماینده‌ی مجلس مؤسسان از محمره و آبادان به همراه «میرزا حسین‌خان موقر» (حسین‌خان موقرالملک) انتخاب شد که در این مجلس رؤسای قبایل دیگر همچون «صولت‌الدوله»، «صمصام‌السلطنه» (نجف‌فلی‌خان بختیاری)، «سردار محتشم» (غلامحسین‌خان سردار محتشم) و «قوام‌الملک» به تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی رأی مثبت دادند. «شیخ خزعل» تلاش کرد تا به بهانه‌ی بیماریِ چشم، به خارج از کشور برود، ولی «رضاشاه» با عنوان این‌که پزشک متبحر و ماهری از خارج به ایران خواهد آورد، با پیشنهاد وی موافقت نکرد و سرانجام وی را در شب ۱۴ خردادماه ۱۳۱۵خ در ۷۵ سالگی در منزلش توسط مأموران شهربانی خفه کرده و به قتل رساند.

شیخ خزعل
نام شیخ خزعل در زمانی که بیشترین قدرت را به‌دست آورده‌بود، به‌نام «حاکم المحمره المعظم» خرمشهر ثبت گردیده‌است. با وجود برخی مکتوبات اخیر که تلاش می‌کنند سلطه‌ی شیخ را بر مناطق بیشتری از خوزستان بسط دهند، اسناد و تصاویر محدوده‌ی والی‌گریِ او را مشخصاً نشان می‌دهند و در هیچ سند یا تصویری از شیخ به‌نام حاکم عربستان (منطقه‌ی هویزه و محمره) یاد نشده‌است. در سمت چپ پرچم شیر و خورشید قاجار دیده می‌شود.
شیخ خزعل
سمت راست: شیخ خزعل

نگارش و گردآوری؛ قجرتایم

اگر به «تاریخ» علاقه‌مند هستید؛ پیشنهاد می‌کنیم حتما در اینستاگرام خود به خانواده‌ی بزرگ ۳۴۰,۰۰۰ نفری «قجرتایم» بپیوندید! صفحه‌ی اینستاگرام ما به صورت «روزمره»، بروزرسانی می‌شود؛ پس همین حالا افتخار بدهید و در اینستاگرام خود شناسه‌ی «QajarTime» را جستجو و فالو کنید.

3.2/5 - (12 امتیاز)

2 پاسخ

  1. ایران جای این غلطانیس وهرگونه تجزیه طلبی محکوم به شکست مفتضحانه میشه.میرزاکوچک جنگلی ،شیخ خزعل ،سمیتلو،پیشه وری وهرکس وناکس دیگری که این خیال خام وواهی رودرمخش داره فقط باعث رسوایی ونابودی خودوپیروانش میشه ،این بیشه جایگه شیران هست وجایی براشغالان نیست

    1. ۱۰ نسل شیخ خزعل زیر نظر دولت مرکزی حاکم خوزستان بودند اما یک وجب از جنوب خوزستان جدا نشد اما پهلوی بحرین را از دست داد و اگر سردار فرید خزعل یعنی نوه شیخ خزعل نبود جزایر سه گانه هم توسط انگلستان از ایران جدا می‌شد. ایران با تمام اقوامش ایران است، همین نژادپرستی امسال شماست که مشکل ایجاد میکند وگرنه فارس، کرد، بختیاری، لر، عرب، ترک و…. همه ایرانی و برادر هستیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *