«صادق چوبک» داستاننویس ایرانی در تاریخ ۱۴ تیرماه ۱۲۹۵ در یک خانوادهی معمولی در بوشهری چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی سعادت از مدارس کهن بوشهر به پایان برد و سپس تحصیلات متوسطه را در شیراز گذراند. برای ادامهی تحصیل به کالج آمریکاییِ تهران راه یافت و در سال ۱۳۱۶ فارغالتحصیل شد. چندی به استخدام ادارهی فرهنگ درآمد و ظاهراً معلمی پیشه کرد. چند زمانی هم برای تحصیل راهیِ انگلیس و آمریکا شد و پس از بازگشت به استخدام شرکت ملیِ نفت ایران درآمد. او اواخر خدمتش رئیس کتابخانهی شرکت ملیِ نفت ایران بود. «صادق چوبک» در تاریخ ۲۵ مردادماه ۱۳۱۶ با «قدسی چوبک» ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند بهنامهای «بابک» و «روزبه» بود.
از آنجا که «چوبک» به زبان انگلیسی مسلط بود، در سال ۱۳۴۹ به مدت یکسال در دانشگاه یوتا در سالت لیکسیتی به تدریس ادبیات معاصر ایران پرداخت. در سال ۱۳۵۱ در کنفرانس نویسندگان آسیایی و آفریقایی که در قزاقستان برپا شد نیز شرکت کرد. همچنین در کنفرانس جهانیِ نویسندگان بینالمللیِ دانشگاه هاروارد جزو دعوتشدگان از سوی مسئولان برگزاریِ کنفرانس بود و در تاریخ هشتم آوریل ۱۹۹۰م در دانشگاه کالیفرنیا/برکلی توسط گروه بررسیِ مسائل ایران و بنیاد فرهنگی، مراسمی در بزرگداشت او برگزار شد. وی پس از بازنشستگی، در سال ۱۳۵۳ به انگلستان و سپس به آمریکا رفت و در آنجا ساکن شد. «صادق چوبک» که اواخر عمر به کمسوییِ دیدگان مبتلا شدهبود، در جایی گفتهبود: «هنوز باور ندارم که بیناییام را از دست دادهام.» او در تاریخ ۱۳ تیرماه ۱۳۷۷ پای از دنیای خاکی برکشید و درگذشت.
در حاشیهی زندگیِ «صادق چوبک» نکاتی از او برجسته بود؛ هرگز تَن به مصاحبهی مطبوعاتی نداد. از این رو، اطلاعات دربارهی فکر و اندیشه و سلیقهی او را باید از لابهلای موازین فکری و هنریِ آمده در آثارش بازجست. ظاهراً به عکاسی علاقهای وافر داشت و تاریکخانهای در خانه برای ظهور و چاپ عکس ساختهبود. علاقهمند به موسیقیِ ایرانی و کلاسیک بود. با شعر نُو میانهای خوش نداشت، ولی دوستدار «نیما یوشیج» بود. همچنین وی از دوستان نزدیک «صادق هدایت» بود و با «بزرگ علوی» و «جلال آلاحمد» و «پرویز ناتِلخانلَری» نشست و برخاست داشت. میعادگاه اینان ظاهراً «کافهی فردوسی» بود که در آنجا باهم ملاقات میکردند و دربارهی مسائل ادبی و فرهنگیِ ایران و جهان به بحث میپرداختند. آنها در این مکان نویسندگان و شعرای جوان را نیز از دیدار و صحبتهای خود محروم نمیکردند. با اینکه نوشتهاند که «صادق چوبک» دارای خُلقوخوی ملایم و نیکی بود، ولی زیاد معاشرت نمیکرد. گاهی نویسندگان و شاعران جوان به دیدارش میرفتند و او آنها را با آغوش باز میپذیرفت. همیشه با «مجلهی سخن» که زمانی «صادق هدایت» سردبیریِ آن را بر عهده داشت، همکاری میکرد و بیشتر داستانهایش هم در این مجله منتشر شد.
نخستین مجموعهی داستانهای «صادق چوبک» در سال ۱۳۲۴ با عنوان «خیمهشببازی» انتشار یافت (در ۲۹ سالگی) که دربردارندهی ۱۱ داستان بود. دومین مجموعهی داستان او با عنوان «انتری که لوطیاش مُرده بود» در سال ۱۳۲۸ انتشار یافت و دربرگیرندهی سه قصه و یک نمایشنامه بود. نخستین رمان «صادق چوبک» در سال ۱۳۴۲ با نام «تنگسیر» منتشر شد و به دنبال آن، مجموعهی داستان «روز اول قبر» در سال ۱۳۴۴ از چاپ درآمد که دربردارندهی نُه داستان و یک نمایشنامه بود. «چراغ آخر» نیز آخرین مجموعهی داستان «صادق چوبک» بود که در سال ۱۳۴۴ منتشر شد؛ با نُه داستان و یک چکامه. همچنین «سنگ صبور» آخرین رمان «صادق چوبک» در سال ۱۳۴۵ انتشار یافت و وی پس از آن، رمان و یا داستان کوتاهی منتشر نکرد. او در عالم ترجمه هم قلمش را آزمود و آثاری از زبان انگلیسی به فارسی برگرداند. در سال ۱۳۵۳ «امیر نادری» از رمان «تنگسیرِ» او، فیلمی به همین نام ساخت که با اقبال عمومی مواجه شد. در کلیپ زیر سکانسی بهیادماندنی از همین فیلم را مشاده میکنید.
سکانسی بهیادماندنی از فیلم «تنگسیر»
«مجلهی سخن» پس از انتشار «خیمهشببازی» در سال ۱۳۲۴ با معرفیِ این اثر، ظهور نویسندهی بزرگ دیگری را نوید داد؛ نویسندهای که در همین مجموعه ثابت کردهبود به لحاظ ساختار (و حتی در رویکرد به موضوعات داستانی) مقلد خوبی برای «صادق هدایت» سردبیر «مجلهی سخن» است. با اینکه «صادق چوبک» با انتشار نخستین مجموعهی داستان خویش، خود را مقلد «صادق هدایت» نشان دادهبود، ولی سبکی متفاوت با «هدایت» داشت که با بینش شخصیِ نویسنده و بالندگیِ شخصیتهای داستانی پدید آمدهبود. شخصیتهای داستانیِ «چوبک» در یک فضای طبیعی، اجتماعی، روانشناختی در حال کنش و واکنش هستند و همین حال و هوا، آن شخصیتها را بسیار واقعی جلوه دادهاست. «چوبک» در داستانهای خود ناظریست خونسرد که در تصویر مسائل اجتماعی کمتر دچار احساسات میشود و میگذارد تا وقایع سیر طبیعیِ خود را بپیمایند. از این رو، خودِ داستان، باطناً برآمد و نتایج و پیام خود را فرا مینماید. او شخصیتهای خود را از داعیههای اخلاقی و اجتماعی و سیاسی عریان میکند و با الگوی محاوره و همگویی به تصویر آنها مینشیند.
«صادق چوبک» همچون «صادق هدایت» از زبان طبیعی و یا بهاصطلاح زبان عامیانه بهره میگیرد. او حتی در بیان داستانی نیز اصطلاحات و تعابیر این نوع زبان را مغفول نمیگذارد. او این حربه را برای رویاروییِ خواننده با واقعیات اجتماع و کشمکش انسانها در جامعه به کار میبندد. گاهی نثر او حالت شاعرانه به خود میگیرد و به تصویرسازی میافتد. بیشتر داستانهای کوتاه او با بُریدهای از زندگیِ افراد و حیوانات سر و کار دارد و فضای آنها کاملاً ایرانیست. «چوبک» در کشاکش نور و تاریکی، تاریکیها را بیشتر میکاود و گاه امید خویش را در این تاریکیها چال میکند. یکی از محققان خارجی، داستان کوتاه «دزد قالپاقِ» او را با فیلم نئورئالیستیِ «دزد دوچرخه» اثر «ویتوریو دسیکا» مقایسه میکند و توصیف گوشهوکنار زندگی و ریزنگاریِ «صادق چوبک» را به نگاهِ زومِ دوربین، مانند میکند و فنّ عبارات کوتاه او را با بهرهگیری از فیلم سیاهوسفید یکی میداند.
«صادق چوبک» گذشته از «صادق هدایت»، از «ارنست همینگوی»، «ویلیام فاکنر» و «هنری جیمز» نیز تأثیر پذیرفتهاست. برخی او را تحت تأثیر مکتب ناتورالیست پنداشتهاند و بعضی هم این باور را در بوتهی تردید نهادهاند که ناتورالیسم، اعتقاد به فلسفهی تحصلی و نفوذ دادنِ آن در چفتوبست داستان است که «چوبک» را این جامعه بر قامت نمیزیبد. «چوبک» تحت تأثیر ناتورالیسم قرار داشت که بر مسائلی چون توجه عمیق به زشتیها و پلیدیها، پوستهی ظاهریِ اشیاء، شکستن حرمت کاذب کلمات و مفاهیم، توجه به شخصیتهای توسریخورده و بیچاره و فراموششده، قدرت تصویرپردازیِ صحنهها و شخصیتها، شیوهی بیان صریح و خشن و گفتوگوهای دقیق و شخصیتها را مثال میآورند. طرفداران رئالیسم/سوسیالیسم او را منحرف، منحط، ضد اجتماعی و در نتیجه؛ قلمزنی دانسته یا ندانسته در خدمت سرمایهداری و امپریالیسم خواندهاند! و پارهای دیگر او را خداناباور دانستهاند و برای استدلال خویش، بخشهایی از آثار او را مثال آوردهاند. منتقدی او را نویسندهای دانسته که «حس جهتیابی و تناسب را بهکلی از دست داده و چیزی برای گفتن ندارد» و مجذوب نویسندگان آزمایشگری مانند «جیمز جویس»، «ویلیام فاکنر»، «جان دوس پاسوس» و «تورنتون وایلدر» است؛ بیآنکه معنی و مفهوم آزمایشگریِ آنها را دریافتهباشد.
در یک پسنگریِ کلی میتوان ساختار و بافتار و مضامین مورد علاقه و کارستان «صادق چوبک» را که همه ساختهی روابط یکدیگرند، به گونهی زیر در شش نکته مقولهبندی کرد:
۱. جهاننگریِ «صادق چوبک» آکنده از خِرَدوَرزی و عقلگراییست که فوراً موجب تخریب و انهدام میشود. شاید زمینهی بروز و گسترش چنین گرایشی را باید در اندیشههای زمانهی او بازجست. بازنماییِ جاندار صحنهها، ریزهکاری، بیطرفی و خونسردیِ او در گزارش وقایع و فضاهای داستانی، حرکت تند و نیز علیه ناهنجاریهای جامعه (در کسوت گرایشی غیر احساساتی و خشن)، فرا نمودن چهرهای تلخ و بدگمان از دگرگونیها و دگرسانیهای جامعه، همه از رویکرد عقلانیِ او در برابر عاطفهگرایی بحث میکند. خِرَدوَرزی و عقلگرایی از جنبههای مهم فلسفهی تحصلی یا پوزیتیویستی (اثباتگرایی، یافتباوری) و یا ناتورالیسم در ادبیات بود. ناتورالیستها در میان چیزهای دیگر، بر کاربرد علم و دستاوردهای علمی در داستان تأکید میورزیدند و این البته تحت تأثیر محصولات علمیِ زمانهی آنها بود. آنها هنر خود را همچون آیینهای برای انعکاس واقعیت طبیعیِ انسان زمانهشان به کار میبستند و معتقد بودند که شکلهای عینی بر الگوهای آرمانی، برتری دارد. از طرفی زبانی رُک و صریح داشتند و ولعی سیریناپذیر برای تصویر جزئیات حرکات و سکنات انسانی.
«امیل زولا» در جهت تحکیم هرچه بیشتر اصول نانورالیسم تلاش کرد، ولی نکته اینجاست که ناتورالیسم با تمام تأثیرات همهجانبهاش در ادبیات داستانی، در خودش به انتها رسید؛ چون در این مکتب، انسان از همهچیز عاری میشد و روحیهی انقلابیِ او رنگ میباخت و به ورطهی پوچی سقوط میکرد. وقار و زیبایی و لذت معنویِ انسان در تلقیِ مادیِ او از پیرامونش رو به انحطاط میگذاشت. آیا سلطهی «ناتورالیسم زولایی»، «صادق چوبک» را نیز فرا گرفتهبود و زمینهساز چنین بینش و منشی در او شدهبود؟! تردیدی نیست که نیمی از ناتورالیسم در «چوبک» دمیده شدهبود، ولی تأثیر آن ذاتی نبود، بلکه انضمامی و برگرفته بود. از این رو، گاه در آثار او حالت تصنعی یافت میشد، مخصوصاً در رمان «سنگ صبورِ» او. «چوبک» در این رمان مشتاق آن است که کنشهای آدمی را با صراحت و قاطعیت در لحظهی وقوع، بنمایاند.
او تحت فشار ذهن و فرآوردههای ذهنیِ خویش، پیکر آدمی را به چرخش و تبوتاب میاندازد و دنیای بَرین و رمزهای فوقطبیعی را به سُخره میگیرد و انسان را فقط گوشت و پوستی فرا مینماید که در لجنزار زندگیِ مادی فرو رفتهاست. در قلمرو عقل علمی، خرافات و بیعدالتی و ستم را دیگر جایی نیست. ایمان مذهبی را نیز جایی نیست. امتیازات خاص، مهجور و منسوخ میشود و همهچیز بر مدار مادیات میچرخد و ویرانگریِ عادتهای اجتماعی و باورهای سنتی در نقطهی اوج قرار میگیرد و انسانها از انسانیت خویش تخلیه میشوند، ولی چیزی جای این خلاء را نمیگیرد. «چوبک» آدمهای خود را از رذایل انسانی عاری میسازد، ولی سجایایی بهجای آن نمینشاند تا به پوچی و ورطهی حیوانی نلغزند. بنابراین رمانش حالت تلخ و رنجآور به خود میگیرد و هویت و چیستیِ خود را از دست میدهد.
۲. مرگ، درونمایهی بیشتر داستانهای «چوبک» را به خود اختصاص میدهد. مرگ وسیلهایست برای بیان انگارهای اجتماعی و گاهی سیاسیِ جامعه. مرگ در داستانهای «صادق هدایت» یک وجه ذاتیست که از درون میجوشد؛ چنانکه زندگی در داستانهای او نیز چنین وضعیتی دارد، ولی در داستانهای «صادق چوبک»، مرگ حالت انضمامی پیدا میکند که از بیرون و با جهاننگریِ نویسنده تحمیل میشود. «چوبک» مرگ را در خدمت اعتقاد خود میگیرد و سلطهی فکریِ خود را نیز بدان تحمیل میکند. از این رو است که در داستانهای «هدایت»، مرگ، اگر هم هست، یک مرگ طبیعیست همراه با زندگی، ولی در داستانهای «چوبک» زندگی به عمد، تحتالشعاع مرگ قرار گرفتهاست. نویسنده قصد دارد که با فرا نمودن زشتیها و پلشتیهای زندگی و مضامینی از ایندست، مرگ را تصویر کند. انگار میخواهد که بگوید اینگونه زندگی، خودِ مرگ است؛ پس زندگی در این جامعه، مرگ است!
۳. بدبختی و نکبت یکیدیگر از درونمایههای داستانیِ «صادق چوبک» است؛ از این رو، بیشتر شخصیتهای داستانیِ او از لایههای فرودست جامعه، افراد توسریخورده و نکبتزده و تودههای فقرزدهی شهرها و روستاها هستند. «چوبک» شرایط محنتبار زندگیِ آنها را در داستانهای خود، گاه با اغراق و بزرگنمایی، زیر ذرهبین میگذارد و عواطف و احساسات و غرایز انسانی، کنشها و واکنشهای آنها را فرا مینماید. او جوانب نازیبای جامعه را مدنظر دارد. کار «چوبک» رونگاری از پدیدههای عینیِ جامعه است.
۴. «چوبک» در داستانهای خود از تمثیل و رمز هم بهره میگیرد. او یک نمایشنامهی تکپردهای دارد بهنام «توپ لاستیکی» که فضای آن در ایام دیکتاتوریِ «رضاشاه» میگذرد. «توپ لاستیکی» چیزی جز تمثیلی از این دیکتاتوریِ توخالی نیست. دیکتاتوریای که با شلیک چند توپ از سوی متفقین در شهریورماه ۱۳۲۰ زود ترکید و وحشتِ برخاسته از آن، بادِ هوا شد! داستانهای «قفس»، «پاچهخیزک»، «روز اول قبر»، «همراه»، «دستهگل» و حتى «انتری که لوطیاش مُرده بود» هم بر محور نهاد و رمز تنظیم شدهاند. «چوبک» در هر کدام از آنها جوانب جهل و بدسلوکیِ بشر را لحاظ میکند و با زبانی نمادین به پرداخت آن میپردازد. داستان «پاچهخیزکِ» او، عالمی از معنی و تمثیل در خود دارد. موشی که برای زندهماندن در تکاپوست، دستگیر و با تدبیر رانندهی کامیون نفت، با نفت، آتش زدهمیشود و با رفتن به زیر کامیون نفت، آتش بهپا میکند و تبدیل به موشک میشود! این داستان میتواند اعتراضی باشد علیه سوءاستفاده از انسان ایرانی و امکانات او در روزگار دیکتاتوری…!
۵. برای «چوبک»، زبان عامیانه و یا زبان طبیعی در کاربرد بیان و گفتوشنودِ داستانی، بسیار ارجمند است. این منزلت گاه حالت اغراق به خود میگیرد و منظرهی بیانیِ ویژهای را خلق میکند، ولی شاید نوآوری و بداعت «چوبک» در این حیطه باشد که با الگوبرداری از «صادق هدایت»، زبان عامیانه را با وجه و تعبیری هنری به کار میبندد. کاربست این زبان در کار «چوبک» گاه سهل و ممتنع مینماید، که از عهدهی هر کسی خارج است. با بهرهگیری از همین زبان است که «چوبک» به تصویرسازی میپردازد و گاه به اشیاء جان میبخشد. عامیانهنویسیِ او تیغِ دو دم است و نویسنده اگر نتواند از عهدهی این کار برآید، خودبهخود به عوامنویسی میغلتد. او حتی افزون بر گفتوشنودهای شخصیتی، زبان عامیانه را به حیطهی بیان داستانی میکشاند و با ارائهی تصاویر و عبارات و تعابیر بیطرفانه، از افتادن به دام تصنع میگریزد. این نکته، یکی از تجارب خوب و ارزندهی او در عالم داستاننویسیست.
۶. «چوبک» در تکنیک و فنّ داستاننویسی هم جهاتی متفاوت را میآزماید. او در این فنّ، داستاننویسیِ مدرن را مدنظر دارد. در بیشتر داستانهایش قضاوت نهایی را بر عهدهی خواننده میگذارد. کنش را نشان میدهد و واکنش را حق خواننده میداند. زوایای دید متفاوتی را از اولشخص تا سومشخص و جریان سیال ذهن میآزماید. در «سنگ صبور» از جریان سیال ذهن بهره میگیرد، ولی با واردکردن پارهداستانها از ادبیات کهن، آن را از یکدستی میاندازد. در شخصیتپردازیِ افراد داستان، بسیار خونسرد و بیطرف است و شخصیت اصلیِ آنها را با نشاندادن کنش آنها فرا مینماید. «چوبک» بر عناصر داستانی مسلط بود و مهارت خود را بهویژه در داستان کوتاه به ثبوت رساند.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
برگرفته از مقالهای بهقلم یعقوب آژند