در این مطلب میخوانید:
مقدمهای بر قیام سیاهکل
«به راه بادیهرفتن به از نشستن به باطل»، خلاصهای از آنچه که فداییان و بعدتر مجاهدین انجام دادند؛ جوانانی که زخمخوردهی ۲۸ مردادماه و ۱۵ خردادماه بودند و زخم خویش را تنها با آتش گلوله التیام میبخشیدند، آنچه که فداییان آغاز کردند در ابتدا چونان بالزدن پروانه بود، اما چندی بعد طوفان سهمگین آن آشکار شد. هجوم چند جوان مسلح به پاسگاهی در «سیاهکل» گیلان و پس از آن سرکوب گسترده از سوی رژیم پهلوی، میتوانست تنها بُرشی کوچک از تاریخ معاصر ایران تبدیل شود، اما «قیام سیاهکل» سرآغاز هویداشدن دُملی بود که ریشههای آن به دههی ۳۰خ بازمیگشت و بهبود آن تا سقوط سلسلهی پهلوی ادامه یافت. «گروه جنگل» که به رهبریِ «علیاکبر صفایی فراهانی» مسئول هجوم به پاسگاه سیاهکل و رقمزدن واقعهی سیاهکل بود، در حقیقت مولود شکستهای سیاسیِ مداوم در دههی ۳۰خ و ابتدای دههی ۴۰خ بود. مجموعهای از جوانانی که از نهضت ملیشدن صنعت نفت گامبهگام بههمراه نخبگان سیاسی مبادرت به مبارزه پرداختند، اما کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲خ و واقعهی ۱۵ خردادماه ۱۳۴۲خ، سرخوردگی و رخوت را برای جوانان مذکور بههمراه داشت.
اعضای اولیه و تعیین روش مبارزه
«عباس سورکی»، «ناصر آقایان»، «عبدالحسین مدرسی»، «حسین نعمتی»، «مهدی شهیدی»، «حسین ضیاظریفی» و «بیژن جزنی» هستهی اولیه و از مؤسسان گروه مذکور بودند. تمامیِ این افراد بنا به گفتهی «جزنی»، فرد باسابقه و دانشجوی ممتاز دکتریِ فلسفهی دانشگاه تهران، «از جوانان پُرشور و انقلابی حزب توده بودند» که پس از کودتای ۲۸ مردادماه راهی نُو را برای مبارزه میجوییدند: «جوانان انقلابی و پُرشور که در حزب توده فعالیت میکردند، پس از این رویدادها و بستهشدن راههای مسالمتآمیز سیاسی… گروهی تحت عنوان گروه رزمآوران حزب توده را تشکیل و در جلسات خود عملکرد گذشتهی حزب توده و شوروی را نقد میکردند.» این نظر تنها متعلق به گروه «جزنی» نبوده و در میان جوانان مذهبیتر فعال در سیاست نیز مطرح میگردد؛ چنانکه بعدها در روزنامهی «مجاهد»، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران نیز در توصیف رسیدن اعضای این گروه به راهحل مبارزهی قهرآمیز چینن گفته شدهاست: «کشتار خونین سال ۱۳۴۲خ، نقطهی عطف مهمی در تاریخ ایران بود. تا آنهنگام مخالفان تلاش میکردند تا از طریق اعتراضهای خیابانی، اعتصابهای کارگری و شبکههای زیرزمینی با رژیم مبارزه کنند… پس از سال ۱۳۴۲خ گروههای چریکی میبایست از خود بپرسند که: چه باید کرد و پاسخ روشن بود: جنگ چریکی!»
پس از مدتی این گروه متناسب با رویدادهای منتهی به واقعهی ۱۵ خردادماه ۱۳۴۲خ، اقدام قهری علیه حکومت را بهعنوان تنها راه برای مبارزه انتخاب میکنند: «در شرایطی که تمام حقوق اجتماعیِ سلبشده و نمونهی آنهم روش خشن در سرکوب قضایای دانشگاه و جبههی ملی و غیره بود، فعالیتهای مسالمتآمیز بدون نتیجه است… و بنابراین مردم هم چارهای ندارند جز توسل به زور، لاجرم فعالیت سیاسی بهصورت علنی و غیر علنی، غیر ممکن است…!» از سویی «بیژن جزنی» در خصوص چگونگیِ مبارزهی قهرآمیز دچار سردرگمی میشود؛ چرا که آخرین جنبشهای مسلحانه در ایران، منتهی به وقایع پس از به توپبستهشدن مجلس توسط «محمدعلیشاه قاجار» بودهاست و از آن، قریب به ۵۰ سال گذشتهاست؛ در نتیجه، امکان تقلید از نمونههای بومیِ تاریخی وجود ندارد. نتیجهی سردرگمیِ «جزنی» و یاران در نمونهی داخلی، نظر اعضاء به نمونههای موفق خارجی جلب شد؛ در میان انقلابهای چین، ویتنام و کوبا، «جزنی» مدل کوبا را برای پیادهسازی در ایران محتملتر دانست؛ چرا که همچون کوبا، در ایران نیز فقدان یک سازمان سیاسیِ منسجم احساس میشد.
نگاه «بیژن جزنی» به کوبا به مثابهی یک الگو و مرجعتقلید نبود؛ چرا که او متوجه تفاوت نیروها و بازیگران سیاسیِ دو کشور بود: «مبارزهی رژیم برای ما همان نقشی را دارد که مبارزه با دیکتاتوریِ «باتیستا» برای خلق کوبا داشت، اما در اینجا دلیلی نیست که قطعاً مبارزه با دیکتاتوری، مستقیماً منجر به نابودیِ تمام سیستم شود.» مدلی که «جزنی» و گروه او در نهایت به مدل «مبارزه هم در شهر و هم در روستا» رسیدند؛ چرا که مبارزه در روستا به علت آگاهیِ پایین سیاسیِ دهقانان مؤثر نبوده و از سوی دیگر، به علت اصلاحات ارضی چندان زمینههای مبارزهی مسلحانه در روستاها وجود نداشت. «جزنی» به این مسئله آگاه بود که با دخیلکردن تغییرات حاصل از اصلاحات ارضی، دیگر تواناییِ انطباقی میان مبارزات مسلحانهی سایر کشورها و ایران وجود نخواهد داشت، اما آگاهانه از این مسئله چشم پوشاند تا همچنان تِز مبارزهی قهرآمیز را پی بگیرد. از سویی تاکتیک اصلیِ این گروه، اعزام مبارز از شهر به روستا، به واسطهی آگاهیهای سیاسی و اجتماعی، و تبلیغ مسلحانهی دهقانان بودهاست.
از پول و اسلحه تا دستگیری
وانگهی برای آغاز یک جنبش چریکی، نیاز به پول و اسلحه، مسئلهی حائز اهمیت است و «بیژن جزنی» نسبت به آن واقف بود. تلاشهای این گروه برای یافتن منابع مالی و پول، چندان پیشرفتی نداشت. «حمید اشرف» در خصوص عدم پیشرفت فعالیتها از سوی این گروه میگوید: «افراد غالباً شاغل بوده و کادر حرفهای در میانشان نبود و همین امر باعث میشد که برنامههایشان خیلی کُند پیشرفت کند.» در نهایت امر، کوشش «سورکی» و «جزنی» برای خرید سلاح از قاچاقچیان، موجبات دستگیریِ آنان را فراهم ساخت. «پرویز ثابتی» رئیس وقت ادارهی یکم از ادارهی کل سوم ساواک در شرح دستگیریِ «جزنی» و «سورکی» در سال ۱۳۴۶خ میگوید:
«عباس سورکی دو قبضه سلاح کمری تهیه و آنها را در اختیار یکی از دوستان خود گذاردهبود و این فرد با ساواک همکاری داشت. جریان به ما گزارش شد و پس از تحویل سلاح به سورکی، او به وسیلهی تیمهای تعقیب و مراقبت و یک تیم عملیاتی دنبال شد. مأمورین تعقیب، چون سالها قبل بیژن جزنی را تحت مراقبت داشتند، او را شناخته و گزارش دادند که سورکی سرگرم تحویل سلاح به جزنی است. به علت آنکه فردای آنروز قرار بود امیر کویت به تهران سفر کند، تصور ما این بود که شاید توطئهای در جریان باشد. البته پس از مدتی معلوم شد که توطئهی سوءقصدی در نظر نبوده و آنها طرحی برای حملهی مسلحانه به بانکی در کشتارگاه تهران را در برنامه داشتهاند. ظاهراً این اولین برنامهی آنها در حمله به بانکها برای تأمین هزینهی عملیاتها بودهاست.»
لیکن «حمید اشرف» فرد مورد مبادله با «حمید سورکی» را «یک عنصر تودهایِ سابق» معرفی میکند و میگوید: «این گروه بهخاطر نفوذ یک عنصر تودهایِ سابق که در خدمت پلیس سیاسی بود و نقش نفوذ سیاسی در گروههای چپ داشت، مورد شناسایی قرار گرفت.» پس از هجوم ساواک به گروه «بیژن جزنی» در زمستان ۱۳۴۶خ، تنها پنجنفر از کادر اصلی شناسایی نشده و از نظر ساواک باقی مانده بودند. این افراد به مدت هشتماه بهطور مخفی در تهران به زندگی ادامه دادند تا اینکه این افراد از دکتر «واحدی» عضو تشکیلات تهران حزب توده، درخواست مساعدت برای خروج از ایران کردند. در نهایت امر و پس از رایزنیها قرار بر آن شد که «علیاکبر صفایی فراهانی» و «محمد صفاری آشتیانی» از مرز خرمشهر عبور کرده و پس از مخابرهی خبر سلامتیِ خود به سهنفر دیگر، آنها نیز از ایران عزیمت کنند.
«پرویز ثابتی» در خصوص چراییِ عدم خروج سهنفر دیگر «مشعوف کلانتری»، «محمد چوپانزاده» و «عزیز سرمدی» میگوید: «این سهنفر ظاهراً بهطور اتفاقی به وسیلهی مأمورین ژاندارمری دستگیر و به ساواک تحویل دادهشدند.» این سهنفر به تهران بازگشت دادهشده و هر کدام به چندینسال حبس محکوم شدند. اما دو نفر دیگر خود را به سازمان الفتح فلسطین رسانده و تا سال ۱۳۴۸خ در فلسطین تعلیمات چریکی میدیدند. این دو نفر، بدون اطلاع از اوضاع اعضای گروه «جزنی»، تصمیم به بازگشت به ایران میگیرند. آنها با دریافت کمک از دبیر اول حزب توده «رضا رادمنش»، به ایران بازگشتند. بنا به قول «حمید اشرف»، این دو در هنگام بازگشت به ایران از فلسطین بههمراه خود مقادیری اسلحه و مهمات میآورند.
سازمان چریکهای فدایی خلق
در سال ۱۳۴۹خ، گروه جنگل به سرپرستیِ «صفایی فراهانی» تشکیل میشود. بهار و تابستان ۱۳۴۹خ به تکمیل کادر گروه جنگل گذشت و در نهایت امر، در ۱۵ شهریورماه، دستهی ششنفری از پیشآهنگان حرکت خود برای شناساییِ مناطق جنگلیِ مازندران و گیلان از دَرّهی مکار چالوس را آغاز کردند. این گروه در حقیقت طیِ برنامهریزیِ سابق، در ششماه ابتدایی، در حال شناساییِ مناطق و سپس حمله به یک پاسگاه نظامی جهت مصادرهی سلاحها و مهمات بودند. نقلقولهایی در خصوص انتخاب سیاهکل برای آغاز هجوم نیز در دست است؛ چرا که هم از نظر نظامی، امنیت بیشتری داشته و امکان حملهی هوایی و حضور تجهیزات نظامیِ سنگین در آن وجود نداشته و از سویی نزدیکیِ مردم منطقه به جنبش جنگل و بالابودن سطح فهم سیاسی میتوانست احتمال موفقیت گروه را افزایش دهد.
پیش از آغاز عملیات شناسایی، «صفایی فراهانی» در خانهی «سیف دلیل صفایی» حضور داشت و با گروه دیگری که خط و مشی چریکی را دنبال میکردند، دیدار کرد. این گروه منصوب به «مسعود احمدزاده هروی» و «امیرپرویز پویان» بوده و به گروه «احمدزاده/پویان» معروف است. وانگهی پس از واقعهی سیاهکل، باقیِ گروه جنگل در گروه «احمدزاده/پویان» ادغام شده و «سازمان چریکهای فدایی خلق» را تأسیس کردند. لیکن پس از چهار ساعت مذاکره میان «صفایی فراهانی» و «عباس مشعوف»، دو تَن چندان به دیدگاه مشترکی نرسیدند و «صفایی فراهانی» نتایج دیدار را در گفتوگو با «صفایی» چنین شرح میدهد: «اینها اهل مبارزه نیستند و فقط حرف میزنند!» سپس «عباس مشعوف» نیز در پاسخ به سؤال مشابه «صفایی» میگوید: «دوست شما پیشنهاد نادرستی میکند و بدون اینکه شرایط محیط را در نظر بگیرد، پیشنهاد اعزام پنجنفر را به کوه، شروع بهترین مبارزه میداند. با ایشان اختلاف نظر فاحش و کلی داریم.»
گروه «احمدزاده/پویان» الگوی مبارزهی خویش را بر مبنای تجربیات چریکیِ برزیل قرار داده و خلاصهی دیدگاه آنان بر آغاز مبارزهی چریکی در شهر دلالت داشتهاست. «حمید اشرف» نقل میکند:«گروه رفیق احمدزاده متکی بر تجارب و تئوریِ انقلاب برزیل، پیشنهاد جنگ چریکیِ شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دُور بگیرد و سپس کار در روستا متکی به مبارزهی دُورگرفته در شهر آغاز شود، ولی گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهی همزمان در شهر و روستا را میداد، البته به تقدم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی این تقدم از نظر ما فقط جنبهی تاکتیکی داشت و به منظور آمادهکردن افکار عمومی برای جذب و تأثیرپذیریِ بیشتر از عمل کوه بود.» این مذاکرات در دیدار مذکور خلاصه نشد و «حمید اشرف» و «مسعود احمدزاده» دیدارهای دیگری را پی گرفتند. در نهایت امر آن شد که پس از مصادرهی سلاحهای پاسگاه سیاهکل، افراد جدیدی از گروه پویان به آنها بپیوندند. «حمید اشرف» میگوید: «البته گروه رفیق مسعود هنوز بسیاری از کادرهای آن علنی بوده و در اکناف کشور مشغول به کار بوده و یا خدمت وظیفه را میگذراندند، عملاً قادر نبود در مدت کوتاهی خود را آمادهی اعزام نفرات به روستا سازد.»
برنامهریزی برای قیام سیاهکل
اما در میانهی شناسایی، نوعی دلسردی و ناامیدی از فرایند اجرایی و اهداف آن بهوجود آمدهبود؛ اتفاقی که بعدها پیامدهای ناگواری برای گروه جنگل داشت. نمونهی ابتداییِ آن، رخدادهاییست که بر «ایرج صالحی» گذشتهبود: «رضایتمندیِ آشکار روستاییان از دولت و شخص اعلیحضرت همایونی نظرم را جلب کرد. این عوامل باعث شدند که فکر جدایی از آن عده به سرم بیفتد. نخست تصمیم گرفتم که موضوع را با آنها در میان بگذارم، ولی بعداً از جان خودم ترسیدم و تصمیم گرفتم بدون اینکه به کسی چیزی بگویم، از آنها جدا شوم، روزشماری میکردم تا روز موعود نزدیک شود.» اما اندکاندک به واسطهی طولانیشدن فرایند شناسایی و همچنین بیتجربگیِ این افراد، ظن ساواک را برانگیخت. «حمید اشرف» نقل کردهاست: «دستهی جنگل مرتباً مسئلهی طولانیشدن شناسایی را به رفقای شهریاش تذکر میداد و هشدار میداد که هر آینه عملیات آغاز نشود، امکان کشف دستهی جنگل قبل از بهرهبرداری از عدم هوشیاری دشمن وجود دارد.»
«صفایی فراهانی» تاریخ عملیات را در نیمهی دوم بهمنماه تعیین میکند، اما در اوایل بهمنماه آنسال، در طیِ اغتششات درون دانشگاه، «مهدی سامع» و «غفور حسنپور» دستگیر میشوند. این دو نفر مرتبط با گروه جنگل بودند، اما ساواک نسبت به آن آگاهی نداشت. «حمید اشرف» نیز خاطرنشان میسازد که «دستگیریِ حسنپور به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل بود.» گروه جنگل از دستگیریِ «حسنپور» آگاهی داشت و حسب آنکه وی اطلاعات کمی از عملیات سیاهکل داشته، کادر شهریِ جنگل چندان هوشیاری به خرج نداد. «حمید اشرف» نیز معتقد به این نظر است و گویی تا چندینسال بعد، اطلاعی از نقش «مهدی سامع» بهدست وی نرسیدهاست. وانگهی «سامع» بنا به آن دلیلی که خود «بیانگیزگی و بیاعتقادی» بیان میکند، برنامههای گروه جنگل را افشا میسازد. در جلسهی دوم بازرسی، «سامع» بهطور واضح به همکاریِ خویش با ساواک اعتراف میکند: «…حتی موقع دستگیریِ دوم بود که مقامات محترم ساواک مرا در جریان گذاشتند که ممکن است دوستان شما کاری کنند که برای خودشان بد شود و من قبول کرده و قبل از عملیات آنها، اعتراف کردم.» البته «سامع» با اعترافات خویش از مجازات گریخت و «حسنپور» به اعدام محکوم شد.
از دستگیری تا قیام سیاهکل
پس از گذشت دو هفته از اعترافات «غفور حسنپور» و «مهدی سامع»، افراد کادر شهر گروه جنگل دستگیر میشوند؛ در اینمدت امکان اختفا برای آنان وجود داشته، اما مدیریت یکپارچه و تصور بیخطربودن دستگیریِ «حسنپور» آنان را از واکنش لازم واداشت. در نتیجه، «اسماعیل معین عراقی»، «محمدهادی فضلی» و «شعاعالله مشیدی» و «سیف دلیل صفایی» در ۱۱ بهمنماه و «احمد خرمآبادی» در ۲۰ بهمنماه دستگیر میشوند. پس از دستگیریِ آنان، ساواک پُل ارتباطیِ کادر شهر و جنگل، «ایرج نیری» را یافته و اقدام به دستگیریِ او را در دستور کار قرار میدهد. از سویی «صفایی فراهانی» و «صفاری» نیز لو رفته و ساواک به تمام نیروهای استان، دستور شناسایی و دستگیریِ آنان را صادر میسازد.
۱۶ بهمنماه، «حمید اشرف» به اطلاع «صفایی فراهانی» میرساند که کادر شهری بهطور کل از بین رفته و اوضاع مبهم است. از سویی احتمال دستگیریِ نیروهای بومی و انبارکهای غذایی نیز وجود دارد، اما «صفایی فراهانی» بر لزوم عملیات پافشاری میکند. «پرویز ثابتی» اینگونه تحلیل میکند که آنها از بیم آنکه دستگیر شده و کاری از پیش نبردهباشند، هرچه سریعتر اقدام به عمل میکنند: «…چون آنها متوجه شدهبودند که ما یکی از افراد مرتبط را دستگیر کردیم و به سمت آنها پیش میرویم و بهزودی دستگیر خواهند شد، برای اینکه یک اقدام عملی کردهباشند که کارهای آنها بیهوده نباشد، به پاساگاه ژاندارمریِ سیاهکل حمله کرده.» از روز ۱۷ بهمنماه برای آنکه «ایرج نیری» از خطر دستگیری آگاه شود، «هادی بندهخدا لنگرودی» به روستای محل سکونت وی میرود. نهایتاً در روز ۱۹ بهمنماه دستگیر شده و ساواک نسبت به حضور گروه جنگل در منطقه آگاه شد.
نهایتاً گروه جنگل به این نتیجه رسید که بایستی در همین روز عملیات را انجام داده و فرصتی دیگر در دست نیست. گروه یک ماشین فورد را تصرف کرده و به سمت پایگاه روانه میشوند. در پایگاه انتظار مقاومت داشتند، اما چنین نشد. در حملهی «هوشنگ نیری» به تصادفیِ آسیبدیده و در مجموع با کشتن درجهدار پاسگاه و دو ژاندارم و مصادرهی ۱۰ قبضه سلاح بدون جمعآوریِ فشنگ از پاسگاه خارج شدند؛ هر چند که «هادی بندهخدا» در پاسگاه نبوده و بههمراه فرماندهی پاسگاه به لاهیجان رفتهبود. «صفایی فراهانی» در بازجوییِ مورخ هفتم اسفندماه ۱۳۴۹خ میگوید: «در حمله به پاسگاه دچار آشفتگی بودیم؛ اولاً ماشین خراب بود و ثانیاً عوض جیپ، ماشین گاز مقابل پاسگاه بود و ثالثاً فکر میکردیم که در پاسگاه با مقاومت روبهرو شویم؛ زیرا که شاید محمدرضا (هادی بندهخدا) در زندان پاسگاه باشد.»
گروه جنگل از منطقه دور شده و در ارتفاعات سیاهکل چادر زدند. قرار بر این شد که «صفایی فراهانی» یا با رابط شهری ارتباط بگیرد، یا آنکه به میان روستاییان رفته و با تبلیغ مسلحانه از آنان نیرو بگیرند. از سویی با رسیدن گزارش به شاه، او به رئیس کل ژاندارمری میگوید: «در اسرع وقت باید قلعوقمع یا دستگیر شوند و ضمناً هدف این عناصر مخرب به زارعین تفهیم شود که منظورشان خارجنمودن اراضی از دست آنها بوده و به نفع کمونیستها اقدام نمودهاند که به نفع آنها اراضی را تصاحب نمایند.» گروه جنگل به روستاییان پناه برده و به دنبال جلب حمایت آنان بودند. یک شاهد عینیِ ماجرا که پزشک بیمارستان لاهیجان بود میگوید: «…اعضاء خود را بهسختیِ بسیار به ناحیهای بهنام گمل رساندند و به خانهی یکی از روستاییان پناه بردند. فردی به کولهپشتیِ آنان شک کرده و آن را باز میکند و اسلحهها و نارنجک درونش را مییابد. خبرش را بلافاصله به سپاه دانش منطقه دادند، ضمن اینکه خودشان هم تصمیم گرفتند تا هنگام صرف شام روی چریکها بیفتند و آنها را با طناب ببندند و تحویل مأمورانی که سر خواهند رسید بدهند.»
«صفایی فراهانی» در کتاب «آنچه یک انقلابی باید بداند»، این روایت را به نوع دیگری بیان میکند؛ هر چند جنبهی حماسیِ آن پُررنگ بوده، اما با کلیت روایات دیگر همخوانی دارد. «پرویز ثابتی» نیز میگوید: «…علیاکبر صفایی فراهانی به اتفاق فرد دیگری به روستاییان مراجعه و از آنها برای اختفا، تقاضای کمک میکند، به وسیلهی روستاییان دستگیر و ریسمانپیچشده، به مأمورین تحویل دادهمیشود.» در نهایت امر، ۱۳ نفر از گروه جنگل که در گیلان و تهران زنده دستگیر شدهبودند، پس از محاکمه در دادگاه در اواخر اسفندماه ۱۳۴۹خ اعدام شدند. عملیاتی که سراسر شکست بود، نه همراهیِ توده را بههمراه داشت و نه آنکه توانست منجر به ادامهی حیات این گروه و دستیابی به اهداف تعیینشده شود، اما تنها پیامی که برای سایر روشنفکران همراه داشته، آن بوده که اختناق شاه شکنندهاست و بایستی برای عقبنماندن از قافله، دست به عمل بزنند.
تأثیرات و نتایج قیام سیاهکل
مهمترین تأثیر قیام سیاهکل برای دیگر گروهها با مشی چریکی، بر مجاهدین خلق بودهاست؛ گروهی که پیش از شکلگیریِ هستهی اولیهی فداییان تشکیل شدهبود و برای اقدامات چریکی، بخشی از کادر خود را به فلسطین ارسال کردهبود. «لطفالله میثمی» از اثر حملهی سیاهکل بر مجاهدین چنین میگوید: «حرکت فداییان در جمع مجاهدین تأثیر گذاشت. میگفتیم: ما میگوییم باید عمل کرد، ولی آنها زودتر از ما عمل کردند. مجاهدین میگفتند: ما باید تور پلیسی را بشکنیم، تا تور پلیسی نشکند، هیچ استراتژیای عملی نخواهد شد. به همین دلیل قیام شهری را مطرح کردند که مأموران ساواک و رجال منفور را ترور کنند و برخی اماکن را آتش بزنند. به دنبال آن، ارتش مجبور میشد که در شهرها حکومتنظامی کند و با مردم درگیر شده و مردم هم متقابلاً درگیر میشدند.»
از سویی، گویی مجاهدین نسبت به پایگاه اجتماعیِ خود، نوعی برتری نسبت به فداییان احساس میکردند؛ «لطفالله میثمی» ادامه میدهد: «از طرفی تحلیل میکردیم که به هر حال این تور پلیسی بود که فداییان را دستگیر کرد و مردم هم علیه ارتش و ساواک بسیج شدند. اینها قبل از اینکه به جنگل بروند، باید تور پلیسی را میشکستند. میگفتند: حدود ۷۰ هزار ارتشی به سیاهکل اعزام شده و آنجا را محاصره کردند. مردم هم نقشی ایفا نکردند. بدون سروصدا هر بلایی سر آنها آوردند.» این بحثها موجد آن شد که مجاهدین برای اقدامی بزرگتر برنامهریزی کرده، تا از رقابتی مستتر میان گروههای مبارز عقب نماند. از آنجایی که شاه در صدد برگزاریِ جشنهای ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی بوده و از قضا «آیتالله خمینی» نیز آن را تحریم کردهبود، آنها برای انفجار کارخانهی برق تهران در زمان برگزاریِ جشن برنامهریزی کردهبودند تا تهران در تقارن با یک رویداد بزرگ حکومتی در خاموشی فرو برود، اما ناتوانی و بیتجربگی سبب شد که ضربهی بزرگی به کادر مرکزیِ مجاهدین وارد شود و پس از آن نیز مسئلهی تغییر ایدئولوژیِ سازمان مطرح میشود.
مسئلهی حائز اهمیت آن است که دو گروه چریکی، بدون برداشت و درک صحیح از جامعهی ایرانی و صرفاً به دلیل پیروزیِ الگوی چریکی در کشورهای جهانسوم دیگر، به دنبال پیادهسازیِ این الگو در ایران بودند. بدون آنکه از تواناییها و تجربیات لازم مبارزه برخوردار باشند، تنها به واسطهی ناامیدی از نخبگان باسابقهی سیاسیِ کشور و برای خروج طبقهی معترض از انفعال، به دنبال حرکت، اما هر چند کور و بیفایده در جامعه بودند. علاوه بر این، بهطور مشخص از میزان محبوبیت مبارزهی مسلحانه و به تبع آن حاکمیت فضای رعب و وحشت در جامعهی خویش بیخبر بودند؛ چرا که تغییرات جامعه از ابتدای دههی ۴۰خ تا انتهای آن، سبب شده که گرایش اجتماع به فعالیت پُرخطر سیاسی افول پیدا کند، اما آنچه در نظر بسیار عجیب میآید، رقابت سادهلوحانهی در دست گرفتن گوی عمل در فضای سیاسی وقت است؛ عملی که صرفاً برد تبلیغاتیِ آنی داشته و اگر تلاش روشنفکرانِ همطیف این گروهها وجود نداشت، عملاً این حادثه و مابقیِ حوادث اینچنینی، چندان در حافظهی تاریخی باقی نمیماند.
تصحیح و تکمیل؛ قجرتایم
نگارش و گردآوری؛ علیرضا میردیده
منابع؛
شورشیان آرمانخواه، مازیار بهروز
از نهضت آزادی تا مجاهدین، لطفالله میثمی
ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان
چریکهای فدایی خلق، محمود نادری
جمعبندی یکساله، حمید اشرف
جمعبندی سهساله، حمید اشرف
آنچه یک انقلابی باید بداند، علیاکبر صفایی فراهانی
در دامگه حادثه، عرفان قانعیفرد
مرکز بررسی اسناد تاریخی، چپ در ایران به روایت ساواک، کتاب هشتم، چریکهای فدایی خلق