«سیدمحمدرضا کردستانی» با تخلص «میرزاده عشقی»، فرزند «حاج سیدابوالقاسم» در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ در همدان متولد شد. او دوران کودکیِ خود را در مکتبخانه گذراند و از سن هفتسالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس در همدان مشغول به تحصیل شد، ولی در سن ۱۷ سالگی تَرک تحصیل نمود. زبان و ادبیات فرانسه را نیز فرا گرفت و در تجارتخانهی یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت. او به شهرهای مختلفی سفر کرد و در زمان جنگ جهانی اول در همدان بود که به هواخواهی از عثمانیها پرداخت؛ همراه مهاجران ایرانی به استانبول رفت و دو سال در ترکیه اقامت گزید. آنجا در کلاسهای علوم فلسفه و اجتماعیات در مدرسهی «دارالفنون باب عالی» حضور یافت و در پیِ آن مطالعات، سخنرانیهای متعددی انجام داد. البته «میرزاده عشقی» از ۱۵ سالگی با اوضاع آشفتهی سیاسیِ وطن خود آشنا شدهبود و از آنجا که شاعری انقلابی، آزادیخواه، جسور و خوشقریحه بود، با نوشتههای خود جامعه را تکان داد و با از خود گذشتگی، در برابر «استبداد رضاخانی» ایستاد و اشعارش زبانزد خاص و عام گردید.
او عقیدهای استوار در سیاست داشت و خود را «مسئول تاریخ» میدانست:
طبع من مسئول تاریخ است و ساکت مانم ار
هان به وجدانم مرا، تاریخ مدیون میکند!
او به زمامداران دوران خود حملات تندی کرد و به علت داشتن حس مسئولیت در برابر دو اتفاق که سرنوشت ایران به آنها گره خوردهبود ایستاد؛ نخست در اعتراض به قرارداد ننگین «وثوقالدوله» در سال ۱۹۱۹م چنان برانگیخته شد که جسورانه فریاد برآورد:
وای ازین مهمان، که پا در خانه ننهاده هنوز
صاحبان خانه را، از خانه بیرون میکند!
داستان موش و گربه، عهد ما و انگلیس
موش را گر گربه برگیرد، رها چون میکند؟
هیچ میدانی حریف ما، چه دارد در نظر؟
اینهمه خرج گزافی را که اکنون میکند
میدهد امروز ما را انگلستان پنج غاز
لیک فردا دعویِ پنجاهمیلیون میکند!
و خطاب به «وثوقالدوله» میگوید:
این راه و که و هامون، نبردی بار خود بیرون!
نباشی ناگزیر ایدون، که بسپاری به دزدانش؟
و هنگامیکه «وثوقالدوله» از اشعار او به خشم آمد و او را به زندان افکند، «میرزاده عشقی» چنین سرود:
گنهکارم من ار پابند استقلال ایرانم؟
و یا خاطر پریشانم ز اوضاع پریشانش؟
آنگاه که قرارداد «وثوقالدوله» محکوم به شکست شد، او چنین سروده بود:
تنها منم که گر نشود حکم قتل من
حاشا، چنین معاهده امضاء نمیشود!
«میرزاده عشقی» معتقد بود که «وثوقالدوله» معلم اول فساد در کشور و «قوامالسلطنه» معلم دوم فساد اخلاق در کشور است و برای اینکه کشور روی آسایش را ببیند، باید این دو ریشهی فساد را کَند و نابود ساخت: «رفقا، ما نباید از شخص «قوامالسلطنه» نگران باشیم، ما باید فقط و فقط از این الفبای فساد اخلاق بترسیم، پس اگر «قوامالسلطنه» از این مملکت خارج گردد و «وثوقالدوله» هم قدغن شود که دیگر وارد ایران نشود، تازه این الفبای منحوس؛ یعنی عقیدهی «هر کس پول داد، باید برای او کار کرد»، هزارها «قوامالسلطنه» و «وثوقالدوله» را به ایران تحویل خواهد داد. رفقا، ما باید تخم این الفبا را برچینیم…» (شمارهی سه، سال دوم، دورهی دوم روزنامهی قرن بیستم)
اتفاق دیگری که «میرزاده عشقی» در برابر آن محکم ایستاد، ظهور حکومت نظامیِ «رضاشاه» بود و از روز اول، انتقادهای تندی نسبت به ایدهی «جمهوریتِ» «رضاشاه» داشت. «میرزاده عشقی» شاعری بود که به مادیات و امور دنیوی توجهی نداشت و از درآمد نمایشنامهها و کمک خانوادهی خود روزگار میگذراند و مناعت طبع عجیبی داشت:
مرا اگر زر و سیم و ثروت دنیا؟
بر آنچه هست تسلط دهند و چیره کنند؟
تمام برگ درختان گر اسکناس شود؟
تمام ریگ بیابان اگر که لیره کنند؟
گر آسمان همه زر گردد و به من بخشند؟
سپس به گنجهام افلاک را ذخیره کنند؟
بدین نیرزد هرگز که مردم از چپ و راست
به چشم نفرت بر من نگاه خیره کنند!
البته او با مردم چندان معاشرتی نداشت و کمتر از جرگهی دوستان خود خارج میشد. جالب آنکه وقتی از سوی وزارت کشور در کابینهی «مشیرالدوله» (نخستوزیر) به ریاست شهرداریِ اصفهان برگزیدهشد، آن را نپذیرفت. «میرزاده عشقی»، عشق زمینیِ خود را اگرچه صادقانه بود، فدای عشق بزرگ خود، میهنش و رهاییِ انسانها کرد. او عاشق دختری بهنام «عاطفه» شد:
من نه آن بودم که آسان رفتم اندر دام عشق
آفرین بر فرط استادیِ آن صیاد باد…!
«عاطفه» از او خواست دست از مبارزهاش بردارد و به زندگیِ عادی برگردد، اما «میرزاده عشقی» در جواب او گفت: «اگرچه عشق تو، مرا از مقاصد سیاسی و مبارزهی وطنخواهیام بازداشتهاست، ولی نمیتوانم برای همیشه به تو قول بدهم که مرد آرامی باشم و یکنواخت زندگی کنم، روح من پیوسته دچار خلجان و التهاب بودهاست و من شاعر سیاست هستم و باید آرزوهای ملتم را بهصورت شعر بازگو کنم…» به هر حال، او در عمر کوتاه خود از ازدواج با «عاطفه» چشم پوشید و «عشق به وطن» را برگزید:
معشوق عشقی ای وطن، ای مهد عشق پاک
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم…
«میرزاده عشقی» اندکی پس از کودتای سوم اسفندماه ۱۲۹۹، روزنامهی «قرن بیستم» را منتشر کرد. تاریخ انتشار نخستین شمارهی آن، ۱۶ اردیبهشتماه ۱۳۰۰ بود و با حروف سربی در ۱۶ صفحه، قطع وزیری و بهصورت هفتگی انتشار یافت. او اشعار و مقالات انتقادی و تند خود علیه استبداد را در روزنامهاش چاپ کرد که چهار شماره بیشتر دوام نداشت و دُور دوم روزنامهاش در ۱۸ شماره چاپ شد. اشعار و مقالات «میرزاده عشقی» علیه «قوامالسلطنه» و انگلیس موجب تعطیلیِ مجدد روزنامه شد و در دُور سوم روزنامه (که تنها یک شماره منتشر شد) اشعار جمهوریسوار، مظهر جمهوری، آرم جمهوری و نوحهی جمهوری به چاپ رسید و همین مقالات باعث قتل وی شد. او در روزنامهی قرن ۲۰م با نوشتن مقالات، نمایشنامهها، هجویات و نیشهای زهرآلود نسبت به وابستگان رژیم حاکم، تحولی در بین افکار مردم و آزادیخواهان ایجاد کرد و به همراه دیگر روشنفکران دورهی مشروطه، به روشنگری در بین جوانان و مردم جامعه میپرداخت.
«میرزاده عشقی» دربارهی انقلاب میگوید:
«انقلاب وقتی رخ میدهد که عادات و امیال طبقهی زبردست موجب عدم رضایت طبقهی زیردست باشد، انقلاب وقتی میشود که قسمت ناراضی بیش از قسمتهای راضی بوده و در رأس ناراضیها یکعده چیزفهم و کاردان قرار گرفتهباشند. انقلاب عکسالعمل تعدیات اربابان اقتدار و خودسریهای متنفذین است. شدت انقلاب و خونریزی، منوط به سابقهی شدت تعدیِ متصدیان است. انقلاب (مشروطه) ۱۷ سال پیش ایران، یک انقلاب مختصر و بیسر و صدایی بود. برای آنکه تعدیات رجال دربار «ناصرالدینشاه» و فجایع اطرافیان «مظفرالدینشاه» که این انقلاب جهت رفع آنها شد، تقریباً مختصر و غیرشدید بود.» (قسمتی از مقالهی دوم آدمهای تازه برای کار)
«میرزاده عشقی» با نمایندگان مجلس چهارم سرِ ناسازگاری داشت و به شدت از آنها انتقاد میکرد:
این مجلس چارم بهخدا ننگ بشر بود!
دیدی چهخبر بود؟
هر کار که کردند، ضرر روی ضرر بود!
دیدی چهخبر بود؟
این مجلس چهارم «خودمانیم» ثمر داشت؟
والله ضرر داشت!
نمایشنامههای منظوم و منثور «میرزاده عشقی» عبارتند از «ایدهآل پیرمرد دهگان»، «جمشید ناکام»، «کفن سیاه» (در دفاع از مظلومیت زنان و تجسم روزگار سیاه آنان)، «حلوا الفقرا»، اپرت «بچهگدا» و «دکتر نیکوکار» و «ویرانههای مدائن»، همه در قالب تراژدی، کمدی و با محتوای تاریخی و اجتماعیست. او «نامهی عشقی» را در همدان در سال ۱۳۳۳ منتشر کرد و «نوروزینامه» را هم در سال ۱۳۳۶ سرود. از سوی دیگر با کلیات «سعدی» مأنوس بود و توجه خاصی نیز به شعر «نیما» داشت. متأسفانه عمر کوتاه ۳۰ سالهاش مجالی برای کسب تجارب شعری بیشتر و تعمق در آثار متقدمان ادب فارسی را نداد، اما اشعارش بیانگر این واقعیت است که وی درصدد کشف حوزههای جدیدتر فرهنگ شعری بوده و خود را از پیشگامان شیوهی نُو در شعر امروز میدانستهاست. منظومهی معروف او «ایدهآل پیرمرد دهگان» که بهنام «سه تابلوی مریم» مشهور است، داستان تمثیلی است که تحولات سیاسیِ آندوران را در قالب منظومه درآوردهاست. اثر معروف دیگر او «رستاخیز شهریاران» است که نخستین اپرا در زبان فارسی بهشمار میآید و اثر «ویرانههای مدائن» را نیز هنگام عبور از بغداد و موصل به سمت استانبول سرودهاست. او میگوید: «اپرای رستاخیز، نشانهی دانههای اشکیست که بر روی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت ریختهام.»
«میرزاده عشقی» از اوضاع پریشان ایران سخت دلگیر بود:
از وضع کنونی و ز بدبختیِ ملت
زین فقر و پریشانی و ویرانیِ ایران
گردیده جهان تیره و گشتهست دلم تنگ
گویی که شدم حبسی و زندانیِ ایران…
آنگاه آنچنان از این رنج آگاهانه میسوزد که طلب مرگ کرده و مویه سر میدهد:
زود به من هر چه میکنی، بکن ای دهر!
آنچه ز دست آید، مباد کنی دیر!
و گویا مرگ نابهنگام خود را پیشبینی کردهبود که چنین سرود:
من آن نیام به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسهی خون به بستر راحت هدر کنم…
«میرزاده عشقی» در تاریخ ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ در خانهی خود (واقع در سهراه سپهسالار، کوچهی قطبالدین) مورد هدف گلولهی دو ناشناس قرار گرفت و مجروح شد و چهار ساعت پس از آنکه او را به بیمارستان نظمیه منتقل کردند، به شهادت رسید. روز تشیعجنازهی وی، نمایندگان اقلیت مجلس، روزنامهنگاران و مردم شرکت کردند. مرگ «عشقی»، خود نوعی تظاهرات سیاسی بود. او را در شمالغربیِ ابنبابویه به خاک سپردند. ۱۲ نفر از مدیران روزنامهها نیز به علت نداشتن امنیت جانی، در مجلس شورای ملی تحصن کردند و گفتند که دیروز «عشقی» ترور شد، امروز نوبت دیگریست. مرگ او مردم را نسبت به حکومت وقت بدبین کرد. «میرزاده عشقی» در تاریخ ادبیات ایران مظهر آرمانگرایی شناخته میشود. «ملکالشعرای بهار» دربارهی او میگوید: «عشقی مُرد، ولی یک نام زنده و جاودان از عشق و جوانی، شعر و قریحه و هوش از خود باقی گذاشت. مرگ هیچ شاعر و نویسندهای در دنیا به قدر مرگ عشقی دل هموطنان را کباب نکردهبود و اتفاقاً هیچ شاعری هم بدبختتر و مظلومتر از عشقی نزیسته و بیرحمانهتر کشته نشدهاست.»
شعر «عشق وطن» از وی، آیینهی اندیشهی اوست:
خاکم بهسر، ز غصه بهسر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چهخاکی بهسر کنم؟
معشوق «عشقی» ای وطن، ای عشق پاک!
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر بهدر شود
مهرت نه عارضیست که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بهدر کنم…
یادش گرامی و راهش پُررهرو باد…
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
یک پاسخ
عالی بود ممنون